ببخشید من الان دقیقا نمیتونم بفهمم واقعا ساید دلقکیم زده بالا یا مکانیزم دفاعیه.
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی دلقک
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
غم که از حد بگذرد، دلقک درون پدیدار میشود.
اگه میخندونمت دلقک بابات نیستم که بیناموس،دوست دارم نفهم.
رفاقت که فقط واسه روزای خوب نیست
آدم واسه روزای سخت زندگیش هم یک رفیق میخواد
واسه روزای کسل کنندهای که یکی با دلقک بازیهاش اونو بخندونه
واسه روزایی که با دست خودش گند زده وسط زندگیش و یکی باشه که جمعش کنه
واسه روزایی که حوصله هیچ کس رو نداره یکی باشه که حالشو عوض کنه
واسه روزایی که تو دل مشکلاته باید یکی باشه که دستاشو محکمتر بگیره
رفیق روزای خوب زیاده....
رفیق روزای سخت هم باشید.
#مریم_رئیسی
. Ederinden fazla değer soytarıyı kral eder
ارزش بیش از حد دادن به کسی
دلقک رو پادشاه میکنه !
شده ام هیتلری که شاعر بود !
بس که اطراف من ، تناقض هست
چون عزادارِ مست ، می خندم !
بس که در حالِ من ، تعارض هست
خواستم تا کمی نفس بکشم ؛
در هوایی که سخت ، مسموم است
خواستم تا که شاد باشم در ؛
خانه ای که نشاط ، مذموم است
قول دادم که کوچ خواهم کرد
در قفس بودم و نمی دیدم !
تا به خود آمدم که ویرانم ؛
چاره ای چون نبود ؛ خندیدم ...
گاه همچون فرشته آرام و
گاه مانند یک دراکولا ...
دلقکی گشته ام برایِ خودم
دلقکی با کت و کلاه و عصا ...
باید از خاکِ خویش برخیزم
همچو ققنوس اوجِ ویرانی
قصه آغاز تازه می خواهد !
از دلِ مغز های زندانی ...
نرگس صرافیان طوفان
یه جنتلمن با استایلِ منحصر بفرد و شخصیتِ جذاب، خود ناخواسته توجه دیگران رو به خودش جلب میکنه نه با متلک انداختن و دلقک بازی..!
هرگز نباید سعی در تکرار لحظات داشت، باید آنها را همانگونه که یک بار اتفاق افتاده اند فقط تنها به خاطر آورد ...
. عقاید یک دلقک
. #هانریش_بل
. Ederinden fazla değer soytarıyı kral eder
ارزش بیش از حد دادن به کسی
دلقک رو پادشاه میکنه !
@deltangi_fsm
+ کسی که بخواد بره نه چمدون میبنده، نه گوشیش خاموش میشه، نه چیز دیگه!
فقط سرد میشه ولی مهربون! همین...
- مگه تا حالا کسی رو دوست داشتی؟
اتوبوس رسیده بود ترمینال، میدونستم اگر بگم رسیدم اونم پا میشه میاد دنبالم،اونم پنج صبح!
به خودم گفتم میرم تو نمازخونه ی ترمینال یا یه قدمی میزنم تا بیدار شه...
هنوز فکرم تموم نشده بود پیام اومد رو گوشیم که "بیا سمت در پشتی ترمینال!" دختره ی احمق انگار جی پی اس اتوبوس بهش وصل بود!
از دور دیدمش از سنگینی کوله پشتی قهوه ای همیشگیش، میشد فهمید که بازم دیشب نخوابیده و نهار ظهر رو آماده می کرده و فقط با یه کرم ضد آفتاب آرایشش رو ماست مالی کرده!
خندم گرفت گفتم: حداقل چراغ رو روشن میکردی که تو ابروهات ضد آفتاب نزنی! گفت:
"علیک سلام" و بغلم کرد
و آروم دم گوشم گفت:
"اگر بدونی قیافت توی این سرما چقد دوست داشتنی و مسخره میشه مخصوصا اون دماغت که عین مخزن گردالی ته دماسنج جیوه ای سرخ میشه دلقک خان!" نفهمیدم چی گفت حواسم پرت بوی موهاش بود و خط اتوی مقنعه ی سورمه ایش که معلوم بود بازم عجله ای اتو زده که دو خطه شده!
گفتم: یه روزی میفهمم چطوری این همه فرزی که به همه ی کارات میرسی!
من که فقط بخوام یه چمدون ببندم باید نصف روز فکر کنم چی چی بردارم!
صدای بوق ممتد آژانسیه تو خیابون بلند شد که یعنی بدو بدو سمت خیابون!
تو ماشین؛ یقه خزدار پالتوی قهوه ای که میشد یه شالگردنم باشه، درآورد پیچید دور صورتم و با لحن حرص خوردن مخصوصِ خودش بدون اینکه دندوناش از هم باز شه گفت: سرما نخوری حالا همین امروز! بعد چسبید بهم... آژانسی آینشو تنظیم کرد و یه نگاه از آینه به ما دوتا، بعد پرسید کجا برم؟
اخم کردم که یعنی سرت بکار خودت باشه و فقط راه بیوفت!
بنده خدا ترسید گفت: آبان هوای اینجا خیلی سرده!
.
.
- خنگ خدا کجایی تو؟ حواست با منه؟
میگم کسیو دوست داشتی؟
+نه...