جمال ثریا چقد قشنگ میگه:
«اگر دیداری هم نباشد، حتی اگر لمسی هم نباشد، بی دلیل برای بعضی ها، همیشه جایی در دلهایمان هست…!»
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی دلهایمان
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
✍ تو را نمی دانم،
اما من دلم روشن است
به تمام اتفاقات خوب در راه مانده،
به تمام روزهای شیرین نیامده،
به لبخندی که یک روز بر لبمان می نشیند،
به اجابت شدن دعاهایمان،
به برآورده شدن آرزوهایمان،
به محو شدن غمهای دیرینه مان.
من دلم روشن است.
یک روز کسی از راه می رسد،
پای حرفهایش می ایستد
و دیگر ترس از دست دادنش را به دلهایمان راه نخواهیم داد.
روزی از راه می رسد
و ما برای یک روز هم که شده آنچنان که باید، زندگی می کنیم.
آری،
من دلم روشن است...
ﺍﮔﺮ ﻫﻤﻪ ﻣﺎ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺭ ﺣﺪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﺭ ﻣﯿﻮﻩ ﻓﺮﻭﺷﯽ
ﻣﯿﻮﻫﺎﯼﺧﺮﺍﺏ ﺭﺍ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﯽﺯﻧﯿﻢ...
ﺗﺎﺯﻩﻫﺎ ﻭ ﺳﺎﻟﻤﺘﺮﻫﺎ ﺭﺍ ﺟﺪﺍ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ،
ﺍﻓﮑﺎﺭ ﻣﻨﻔﯽ ﺭﺍ ﮐﻨﺎﺭ میزدیم..
ﻭ ﻓﻘﻂ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﺯﯾﺒﺎ، ﺭﻧﮕﺎﺭﻧﮓ، ﺳﺎﻟﻢ
ﻭ ﻫﺮ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﺍﻧﺮﮊﯼ ﺑﺨﺶ ﺍﺳﺖ
ﺭﺍ ﺑﻪ ﺫﻫﻦ ﺧﻮﺩ ﺭﺍﻩ ﻣﯿﺪﺍﺩﯾﻢ...
ﻫﺮ ﺭﻭﺯﻣﺎﻥ ﭘﺮ ﺍﺯ ﻫﯿﺠﺎﻥ،
ﺩﻟﻬﺎﯾﻤﺎﻥ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺷﮑﻮﻓﻪٔ ﺍﻣﯿﺪ
ﻭ ﻣﻌﺠﺰﻩﻫﺎ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺑﺮﺳﺮﻣﺎﻥ ﻣﯿﺮﯾﺨﺘﻨﺪ,امروزتون پر از افکار مثبت و زیبا
پاک ترین هوای دنیا ...❣
همان لحظه ای ست که ...❣
دلهایمان ...❣
هوای همدیگر را می کند ...
دعا میکنم ...
برای تو ...
برای خودم ...
برای همه مان ...
کسی چ میداند ...
شاید خدا دسته جمعی نگاهمان کرد
دعا میکنم برای دلهایمان ...
برای چشم هایمان ...
برای گریه ها و خنده هایمان ...
دعا میکنم ...
مهربان خدای من!!!
میدانم که تا آسمان راهی نیست
ولی تا آسمانی شدن راه بسیار است
این دست های خالی به سوی تو بلند میشود
ما بی سلیقه ایم، طلب آب و نان میکنیم
تو خود ای خزانه دار بخششها،
بهترین ها را برایمان مقدر کن
دلهایمان را به بادبادک هایمان گره زده بودیم
تو می خواستی بادبادک من بالاتر برود
.... و من
برای بالاتر رفتن بادبادک تو تلاش می کردم
هرچه نخ ها بلندتر می شد ،
بیشتر از هم دور می شدیم
اکنون سالهاست که ترا ندیده ام
ولی هنوز ...
بادبادک ها مرا به یاد تو می اندازند ..
{ مرتضی کیوان هاشمی }
دعا میڪنم...
براے تو ...
براے خودم ...
براے همـہ مان ...
ڪسے چ میداند ...
شاید خدا دستـہ جمعے نگاهمان ڪرد ...
دعا میڪنم براے دلهایمان ...
براے چشم هایمان ...
براے گریـہ ها و خندہ هایمان ...
دعا میڪنم...
چند وقت است برایت مینویسم و تو میخوانی وگاهی تو مینویسی و من میخوانم دوست مـــــجازی من این روزها درد دلهایمان را به زبان نمی آوریم تایپ میکنیم مانده ایم اگر این دنیای مجازی نبود روی دیوار احساس چه کسی مینوشتیم نامت زیباست اما افسوس مجازی هستی پشت هر یک از این نوشته ها یک نفرنشسته است میخواند،فکر میکند،گاهی هم گریه میکند،یا میخندد برای چند دقیقه هم که باشد از دنیای واقعی مرخصی میگیری مینشینی برای دل خودت گاهی هم شب و روز میچرخی در این دنیای رمز دار ولی میدانم قدر تمام لبخندهایت تنها هستی اگر همدمی بود که مجازی نمیشدی دوست مجازی من بودنت را قدر میدانم
دیرگاهیست
بالهایمان را آویخته ایم به جالباسی
عادت کرده ایم به زمین
زمین جای گرم و نرمیست
چه خیال اگر چشمهایمان را خواب
چه خیال اگر دلهایمان را آب برده است!
آخر هم نفهمیدم که من تو را گول زدم یا تو مرا
ولی این را خوب میدانم
که جفتمان فریب خوردیم
دلهامان کور بود و گوشهامان بینا
و فقط لبهای هم را میدیدیم
که دست دلهای کورمان را گرفته بودند و بدنبال خویش می کشیدند
بدنبال خود می کشیدند و به جاده های سرسبز خیال می بردند
و دلهایمان اصلا هوس اصای سفیدشان را نمی کردند
راستی عقل کجا سرگرم بود که دیگر سراغ بچه ی زبان نفهمش را نمی گرفت؟
حتما او هم پی خیال خود می دوید که دیگر
لبهایمان کوک نبودند و آن ساز همیشگی و گوشنواز را نزدند
و همین کافی بود
آری همین کافی بود که دلهایمان بدون اصا
به اعماق دره ی جدایی افتادند و شکستند
و شاید این بود دلیل جدایی ما
و دلهایمان هرگز یکدیگر را پیدا نکردند