مادر بزرگ باچارقدش اشکش را پاک کرد و گفت:
آخ دلم می خواست عاشقی کنم ولی نشد ننه.
اونقده دلم می خواست یه دمپختک را لب رودخونه بخوریم، نشد.
دلم پر میکشید که حاجی بگه دوست دارم و نگفت
گاهی وقتا یواشکی که کسی نبود، زیر چادر چند تا بشکن می زدم.
آی می چسبید.
گفت: بچه گی نکردم، جوونی هم نکردم. یهو پیر شدم
به چشمهای تارش نگاه کردم و حسرت ها را ورق زدم
گفتم: مادر جون حالا بشکن بزن، بزار خالی شی
گفت:حالا که دستام دیگه جون ندارن؟
انگشتای خشک شده اش رو بهم فشار داد ولی دیگه صدایی نداشتند
خنده تلخی کرد و گفت:
اینقدر به همه هیس نگید.
بزار حرف بزنن.
بزار زندگی کنن.
آره مادر هیس نگو،
آدمیزاد از "هیس " خوشش نمی یاد..
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی دمپختک
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)