وقتی چلچلهها میان از سفرهای دورادور
از تو میپرسم چو هر یک میکنند از بامم عبور 🪶
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی دورادور
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
به آتش می کشم آخر دل نامهربانت را
به یغما می برم چشمِ به رنگِ آسمانت را
بمان ای کشتی امیدهایم ، لج نکن با من
به توفانی ز نفرین می سپارم بادبانت را
وجودش را ندارم خوب می دانی و الا من
به لب می آورم بادستهایم طفلِ جانت را
شنیدم با همه حاضر جوابی می کنی باشد
خلاصه داغ خواهم کرد گنجشکِ زبانت را
و روزی هم به دستِ باد خواهم داد می بینی
شلالِ گیسوانِ مخملِ پولک نشانت را
نمی دانی چه آهی می کشم وقتی که دورادور
تماشا می کنم رنگین کمانِ ابروانت را
به نستعلیقِ ابروی به هم پیوسته ات سوگند
به من جان می دهی
حرفی بزن واکن دهانت را ....
دوستی میگفت:
خیلی سال پیش که دانشجو بودم،بعضی از اساتید عادت به حضور غیاب داشتند.تعدادی هم برای محکم کاری دو بار این کار را انجام میدادند.ابتدا و انتهای کلاس...که مجبور باشی تمام ساعت را سر کلاس بنشینی،هم رشته ای داشتم که شیفته یکی از دختران هم دوره اش بود؛هر وقت این خانم سر کلاس حاضر بود،حتی اگر نصف کلاس غایب بودند،جناب مجنون میگفت:استاد همه حاضرند!و بالعکس اگر تنها غایب کلاس این خانم بود و بس،میگفت:استاد امروز همه غایبند!!هیچ کس نیامده!در اواخر دوران تحصیل با هم ازدواج کردند و دورادور می شنیدم که بسیار خوب و خوش هستند.
امروز خبر دار شدم که آگهی ترحیم بانو را با این مضمون چاپ کرده است:
هیچ کس زنده نیست...همه مردند...
شاید عشق همین باشد...
برای سفر به اصفهان رفته بودم . کنار سی و سه پل نشسته بودم . نگاهم به دختر بچه سه یا چهار ساله خارجی افتاد که از پدر و مادرش اندکی فاصله گرفته بود و داشت مرا نگاه میکرد . بقدری چهره زیبا و بانمکی داشت که بی اختیار با دستم اشاره کردم به طرفم بیاید اما در حالتی از شک و ترس از جایش تکان نخورد . دو سه بار دیگر هم تکرار کردم اما نیامد . به عادت همیشگی ، دستم را که خا لی بود مشت کردم و به سمتش گرفتم تا احساس کند چیزی برایش دارم . بلافاصله به سویم حـرکت کرد . در همین لحظه پدرش که گویا دورادور مواظبش بود بسرعت به سمت من آمد و یک شکلات را مخفیانه در مشتم قرار داد . بچه آمد و شکلات را گرفت . به پدرش که ایتالیایی بود گفتم من قصد اذیت او را نداشتم . گفت میدانم و مطمئنم که میخواستی با او بازی کنی اما وقتی مشتت را باز میکردی او متوجه میشد که اعتمادش به تو بیهوده بوده است . کار تو باعث میگردید که بچه ، دروغ را تجربه کند و دیگر تا آخر عمرش به کسی اعتماد نکند …
دوستی میگفت خیلی سال پیش که دانشجو بودم بعضی از اساتید عادت به حضور و غیاب داشتند، تعدادی هم برای محکم کاری دوبار این کارو انجام می دادند، ابتدا و انتهای کلاس، طوری که مجبور باشی تمام ساعت را سر کلاس بشینی.
هم رشته ای داشتم که شیفته ی یکی از دختران هم دوره اش بود.
هر وقت این خانم سر کلاس حاضر بود و حتی اگر نصف کلاس غایب بودند، جناب مجنون می گفت: استاد! همه حاضرند! هیچ کس غایب نیست! و بالعکس، اگر تنها غایب کلاس این خانم بود و بس، جناب مجنون می گفت: استاد! امروز همه غایبند و هیچ کس کلاس نیامده! در اواخر دوران تحصیلی با هم ازدواج کردند و دورادور می شنیدم که بسیار خوب و خوش هستند و زندگی شرینی با هم دارند.
امروز خبر دار شدم که اگهی ترحیم بانو را با این مضمون چاپ کرده است:
هیچ کس زنده نیست… همه مرده اند…