من یک آريايي ام؛ اهورامزداي من الله است، از تبار کوروشم ، ولی شاهم حسين بن علی (ع) ست، از ديار آرشم ، ولی کماندار من مسلم بن عقیل است، امپراطوری ام هخامنشی ست ، ولی جغرافيای من بين الحرمين است، شاه عباس را دوست دارم ، ولی شاه من عباس بن علی ست ، آری من ايراني ام عاشق کاوه ، مديون نادرشاه ، ولی پيامبرم محمدبن عبدالله(ص)است، قدمت کشورم از ماورای تاريخ است وبه قدمت آن مینازم زیبایی های تاریخ کشورم را دوست دارم ، ولی تمام زیبایی های دنیا را در کلام مولایم حیدرکرار میبینم ، آري آري من يک ايراني ام... و متنفرم از کسانی ک به اسم تاریخ کشورم به اعتقاداتم ضربه میزنند... من یک آریایی شیعه ام....
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی ديار
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
سید محمدحسین بهجت تبریزی (زاده ۱۲۸۵ - درگذشته ۱۳۶۷) متخلص به شهریار (پیش از آن بهجت) شاعر ایرانی اهل آذربایجان بود که به زبانهای ترکی آذربایجانی و فارسی شعر سروده است.
استاد شهریار در تبریز بهدنیا آمد و بنا به وصیتش در مقبرةالشعرای همین شهر به خاک سپرده شد. در ایران روز درگذشت این شاعر معاصر را «روز شعر و ادب فارسی» نامگذاری کردهاند.
خراب از باد پائيز خمارانگيز تهرانم
خمار آن بهار شوخ و شهر آشوب شمرانم
خدايا خاطرات سرکش يک عمر شيدايي
گرفته در دماغي خسته چون خوابي پريشانم
خيال رفتگان شب تا سحر در جانم آويزد
خدايا اين شب آويزان چه مي خواهند از جانم
پريشان يادگاريهاي بر بادند و مي پيچند
به گلزار خزان عمر چون رگبار بارانم
خزان هم با سرود برگ ريزان عالمي دارد
چه جاي من که از سردي و خاموشي ز مستانم
سه تار مطرب شوقم گسسته سيم جانسوزم
شبان وادي عشقم شکسته ناي نالانم
نه جامي کو دمد در آتش افسرده جان من
نه دودي کو برآيد از سر شوريده سامانم
شکفته شمع دمسازم چنان خاموش شد کز وي
به اشک توبه خوش کردم که مي بارد به دامانم
گره شد در گلويم ناله جاي سيم هم خالي
که من واخواندن اين پنجه پيچيده نتوانم
کجا يار و دياري ماند از بي مهري ايام
که تا آهي برد سوز و گداز من به يارانم
سرود آبشار دلکش پس قلعه ام در گوش
شب پائيز تبريز است در باغ گلستانم
گروه کودکان سرگشته چرخ و فلک بازي
من از بازي اين چرخ فلک سر در گريبانم
به مغزم جعبه شهر فرنگ عمر بي حاصل
به چرخ افتاده و گوئي در آفاقست جولانم
چه دريايي چه طوفاني که من در پيچ و تاب آن
به زورقهاي صاحب کشته سرگشته مي مانم
ازين شورم که امشب زد به سر آشفته و سنگين
چه مي گويم نمي فهمم چه مي خواهم نمي دانم
به اشک من گل و گلزار شعر فارسي خندان
من شوريده بخت از چشم گريان ابر نيسانم
کجا تا گويدم برچين و تا کي گويدم برخيز
به خوان اشک چشم و خون دل عمريست مهمانم
فلک گو با من اين نامردي و نامردمي بس کن
که من سلطان عشق و شهريار شعر ايرانم
پنجره ها چیز بدی هستند ..
نه این که واقعا بد باشند ها ... نه ... گاهی خوبند ؛ و گاهی بد ...
بعضی روزها نگاهت در چهارچوبش قرار می گیرد و باران را نگاه می کنی ...
گاهی عشقت را در آغوش می کشی و با هم ، در تاریکی شب شهر را نگاه می کنید
که چطور آرام آرام به خواب می رود ...
خلاصه هزاران بار می شود از پنجره طلوع و غروب خورشید را نگاه کرد و لذت برد
یا گاهی غمگین شد ..
اما هیچ چیزی عذاب آورتر از این نیست که در کنار پنجره به انتظار کسی بنشینی ،
که می دانی دیگر هیچ وقت بر نمی گردد ..
{ عليرضا اسفندياری }
رفته بودم سفرى، سمت ديار شهدا
كه طوافى بكنم گرد مزار شهدا
به اميدى كه دل خسته هوايى بخورد
متبرك شود از گرد و غبار شهدا
هر چه زد خنجر احساس به سرچشمهى چشم
شرمگينم كه نشد اشك، نثار شهدا
خشكى چشم عطش خورده، از آنجاست كه من
آبيارى نشدم، فصل بهار شهدا
چون نشد شمع كه سوزد دل سنگم شب عشق
كاش مىشد كه شود سنگ مزار شهدا
آخرين خط وصاياى دل من اين است
كه به خاكم بسپاريد كنار شهدا
كارون چو گيسوان پريشان دختري
بر شانه هاي لخت زمين تاب مي خورد
خورشيد رفته است و نفس هاي داغ شب
بر سينه هاي پر تپش آب مي خورد
دور از نگاه خيره من ساحل جنوب
افتاد مست عشق در آغوش نور ماه
شب با هزار چشم درخشان و پر زخون
سر مي كشد به بستر عشاق بي گناه
نيزار خفته خامش و يك مرغ ناشناس
هر دم ز عمق تيره آن ضجه مي كشد
مهتاب مي دود كه ببيند در اين ميان
مرغك ميان پنجه وحشت چه مي كشد
بر آبهاي ساحل شط سايه هاي نخل
مي لرزد از نسيم هوسباز نيمه شب
آواي گنگ همهمه قورباغه ها
پيچيده در سكوت پر از راز نيمه شب
در جذبه اي كه حاصل زيبايي شب است
روياي دور دست تو نزديك مي شود
بوي تو موج مي زند آنجا بروي آب
چشم تو مي درخشد و تاريك مي شود
بيچاره دل كه با همه اميد و اشتياق
بشكست و شد به دست تو زندان عشق من
در شط خويش رفتي و رفتي از اين ديار
اي شاخه شكسته ز طوفان عشق من