رﻭﺯی ﻳﻚ ﻣﺮﺩ ﺛﺮﻭﺗﻤﻨﺪ پسر ﻛﻮﭼﻜﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻩ ﺑﺮﺩ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﻫﺪ ﻣﺮﺩمی ﻛﻪ ﺩﺭ آنجا ﺯﻧﺪگی میﻛﻨﻨﺪ ﭼﻘﺪﺭ ﻓﻘﻴﺮ ﻫﺴﺘﻨﺪ آﻥ ﺩﻭ ﻳﻚ ﺷﺒﺎﻧﻪ ﺭﻭﺯ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺤﻘﺮ ﻳﻚ ﺭﻭﺳﺘﺎیی ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺑﻮﺩﻧﺪ ، ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﻭ ﺩﺭ پایان ﺳﻔﺮ ﻣﺮﺩ ﺍﺯ پسرش پرسید : ﻧﻈﺮﺕ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﻣﺴﺎﻓﺮتمان ﭼﻪ ﺑﻮﺩ ؟ پسر پاسخ ﺩﺍﺩ : ﻋﺎلی ﺑﻮﺩ پدر ! پدر پرسید : آﻳﺎ ﺑﻪ ﺯﻧﺪگی آﻧﻬﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﻛﺮﺩی؟ پسر پاسخ ﺩﺍﺩ : ﺑﻠﻪ پدر ! پدر پرﺳﻴﺪ : ﭼﻪ ﭼﻴﺰی ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺳﻔﺮ ﻳﺎﺩ ﮔﺮفتی؟ پسر کمی ﻓﻜﺮ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺑﻪ آﺭﺍمی ﮔﻔﺖ : ﻓﻬﻤﻴﺪم ﻣﺎ ﺩﺭ ﺣﻴﺎﻃﻤﺎﻥ ﻳﻚ ﻓﻮﺍﺭﻩ ﺩﺍﺭﻳﻢ ﻭ آﻧﻬﺎ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪﺍی ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻛﻪ ﻧﻬﺎﻳﺖ ﻧﺪﺍﺭﺩ ، ﻣﺎ ﺩﺭ ﺣﻴﺎﻃﻤﺎﻥ ﻓﺎﻧﻮﺱهای ﺗﺰئینی ﺩﺍﺭﻳﻢ ﻭ آﻧﻬﺎ ﺳﺘﺎﺭﮔﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ ، ﺣﻴﺎﻁ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺩﻳﻮﺍﺭﻫﺎﻳﺶ ﻣﺤﺪﻭﺩ میﺷﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﺑﺎﻍ آﻧﻬﺎ بیﺍﻧﺘﻬﺎﺳﺖ ! ﺑﺎ ﺷﻨﻴﺪﻥ ﺣﺮﻓﻬﺎی پسر ﺯﺑﺎﻥ ﻣﺮﺩ ﺑﻨﺪ آﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻌﺪ پسر ﺑﭽﻪ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﻛﺮﺩ : ﻣﺘﺸﻜﺮم پدر ﺗﻮ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍدی ﻛﻪ ﻣﺎ ﭼﻘﺪﺭ ﻓﻘﻴﺮ ﻫﺴﺘﻴﻢ !
نتیجه گیری : یکی ﺯﻳﺒﺎیی ﻣﻨﻈﺮﻩ ﺭﺍ میبیند ﻭ ﺩﻳﮕﺮی کثیفی پنجره ﺭﺍ ﺍﻳﻦ ﺷﻤﺎ ﻫﺴﺘﻴﺪ ﻛﻪ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ میﻛﻨﻴﺪ ﭼﻪ ﭼﻴﺰی ﺭﺍ ﺑﺒﻴﻨﻴﺪ ﻭ ﺑﻪ ﭼﻪ ﭼﻴﺰی ﺑﻴﻨﺪﻳﺸﻴﺪ...
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی ديوار
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
Sina:
اصلاً
مهم نيست
تو چند ساله باشي
من همسن و سال تو هستم
مهم نيست
خانهات کجا باشد
براي يافتنت کافي است
چشمهايم را ببندم
خلاصه بگويم
حالا
هر قفلي که ميخواهد
به درگاه خانهات باشد
عشق پيچکي است
که ديوار نميشناسد...
ﺑﺎﺭﻫﺎ ﺑﻬﻢ ﺛﺎﺑﺖ ﺷﺪﻩ ﻭﻗﺘﻰ ﭼﺮﺍﻍ ﺧﻮﻧﻪ ﺭﻭ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﻣﻴﻜﻨﻰ ﻭ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺍﺗﺎﻕ ﺧﻮﺍﺏ ﻣﻴﺮﻯ
ﺩﻳﻮﺍﺭﻫﺎ ﻳﻜﻰ ﺩﻭ ﻣﺘﺮ ﺍﺯ ﺟﺎﺷﻮﻥ ﺣﺮﻛﺖ ﻣﻴﻜﻨﻦ !
دوستم برنامه "ديوار" رو نصب كرده،
از ديروز هي مياد تو اتاقامون ،
وسيله هامونو برميداره ،
ميگه :
شما اينارو ميخواين؟؟
-_-
ﻭﺍﺳﻪ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ "ﺩﻳﻮﺍﺭ" ﺭﻭ ﻧﺼﺐ ﻛﺮﺩﻡ،
ﺍﺯ ﺩﻳﺮﻭﺯ ﻫﻰ ﻣﻴﺎﺩ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻗﻢ ﻭﺳﻴﻠﻪ ﻫﺎﻣﻮ ﺑﺮﻣﻴﺪﺍﺭﻩ ﻣﻴﮕﻪ
ﺗﻮ ﺍﻳﻨﺎﺭﻭ ﻣﻴﺨﻮﺍﻯ؟ ����
از کسی پرسیدند:
ماه قشنگتر است یا مادرت.؟ گفت: ماه را که میبینم مادرم یادم می افتد.. اما مادرم را که میبینم ماه را فراموش میکنم ...!
همه ميپندارند،
که عکس پدرم را ؛
به ديوار خانه ام آويخته ام!
اما نميدانند
که ديوار خانه ام را
به عکس پدرم تکيه داده م
ديگه طلاق از مد افتاده
اگه همسرتون رو لازم نداشتين،
آويزون كنيد به ديوار مهرباني!
شاید به درد يكي بخوره
برق رفته است ؛
کبريت می کشم و شمع را روشن میکنم ،
مبل و صندلی هستند
ميز و ديوار و چيز های ديگر هم ؛
از تو اما فقط يک جای خالی مانده است :
جای خالیِ دستت بر قاشق
جای خالیِ پايت در کفش
جای خالیِ حضورت در کنارِ من ...
مدتى است اتاقم بوى نم مى دهد...بيچاره ديوارها!!!كم آورده اند از ابرْ ابر ِ گريه هايم...!!!
يك روز مي آيي كه من، ديگر دچارت نيستم
از صبر ويرانم، ولي چشم انتظارت نيستم
يك روز مي آيي كه من، نه عقل دارم نه جنون
نه شك به چيزي، نه يقين، مست و خمارت نيستم
شب زنده داري ميكني، تا صبح زاري ميكني
تو، بي قراري ميكني، من بي قرارت نيستم
پاييز تو سر مي رسد، قدري زمستاني و بعد
گل مي دهي، نو مي شوي، من در بهارت نيستم
زنگارها را شسته ام، دور از كدورت هاي دور
آيينه اي رو به توام، اما كنارت نيستم
دور دلم ديوار نيست، انكار من دشوار نيست
اصلا "من"ي در كار نيست، امنم، حصارت نيستم