روزي در مجلس محدثين بودم
برخی به بيان روايات
از اين و آن افتخار مي كردند.
يكي صدهزار روايت حفظ بود
و آن ديگري چهل هزار.
همه مي گفتند :
" حَدّثني فلان عن فلان "
خطاب به آن ها گفتم:
يكي از شما نيست كه بگويد: "حدثني قلبي عن ربي"
( دل من از خداي شنيد که . . . ؟)
️اگر از خدا چيزي شنيده ايد، عرضه كنيد.
از اين و آن چه فايده ...؟!
"مقالات شمس تبريزي"
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی ديگري
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
بستن چشم هايت چيزي را تغيير نمي دهد. هيچ چيز فقط به خاطر اينكه تو آنچه را دارد اتفاق مي افتد نمي بيني٬ ناپديد نمي شود. در حقيقت بار ديگري كه چشم هايت را باز كني اوضاع حتي خيلي بدتر خواهد بود. دنيايي كه ما در آن زندگي مي كنيم اين چنين است. چشم هايت را كاملا باز نگه دار. فقط يك ترسو چشم هايش را مي بندد. بستن چشم هايت و گرفتن گوش هايت زمان را متوقف نمي كند.
هاروكي موراكامي
مردي در هنگام رانندگي، درست جلوي حياط يك تيمارستان پنچر شد و مجبورشد همان جا به تعويض لاستيك بپردازد.
هنگامي كه سرگرم اين كار بود، ماشين ديگري به سرعت از روي مهره هاي چرخ كه در كنار ماشين بودند گذشت و آن ها را به درون جوي آب انداخت و آب مهره ها را برد.
مرد حيران مانده بود كه چه كار كند.
تصميم گرفت كه ماشينش را همان جا رها كند و براي خريد مهره چرخ برود.
در اين حين، يكي از ديوانه ها كه از پشت نرده هاي حياط تيمارستان نظاره گر اين ماجرا بود، او را صدا زد و گفت:
از ٣ چرخ ديگر ماشين، از هر كدام يك مهره بازكن و اين لاستيك را با ٣ مهره ببند و برو تا به تعميرگاه برسي.
آن مرد اول توجهي به اين حرف نكرد ولي بعد كه با خودش فكر كرد ديد راست مي گويد و بهتر است همين كار را بكند.
پس به راهنمايي او عمل كرد و لاستيك زاپاس را بست.
هنگامي كه خواست حركت كند رو به آن ديوانه كرد و گفت:
خيلي فكر جالب و هوشمندانه اي داشتي.
پس چرا توي تيمارستان انداختنت؟
ديوانه لبخندي زد و گفت:
من اينجام چون ديوانه ام. ولي احمق كه نيستم!
اولش
يك نگاه ساده بود
يک نگاه كودكانه اي كه تكيه بر غرور داده بود.
حالت عجيب آشنا شدن.
با ترنم غريب درد
همنوا شدن.
پلّه پلّه اين مسير
سخت شد، دراز شد
چكّه چكّه اين نگاه
داغ شد، نياز شد.
بيقراري من
از تو رنگ و بو گرفته است
دير ميكني و بغض ابرها
ريشه در گلو گرفته است.
اضطراب،
حالتي است
وقتي از تو دور مانده ام.
اشتياق هم ازين قبيل.
باورم نميشود
ديدن تو توي خواب.
نه،
خداي من!
ديدن بخواب رفتن تو
روي دستهاي من.
چكّه چكّه اين نگاه
گرم اشتعال شد
قطره قطره
روي گونه ها و دستهاي تو چكيد و
شكل خال شد.
ابرويت
حالت عتاب كودكانه است
چشمهات
حالت...
(راستش
حالتش هنوز دست من نيامده ست).
در نمازهاي من تلاوت تو يك فريضه است
با خدا هميشه از تو گفته ام
طاقت خدا...
ولي عجيب طاقتي است
حكمت خدا...
هنوز هم سرم نميشود چه حكمتي است!
قصه،
قصه اي قديمي است
قصه، قصه دو روح ساده و صميمي است.
اولش
يك نگاه ساده بود
شور كودكانه اي كه قبل ازين
هيچ چيز ديگري
حس و حالي اين چنين به من نداده بود.
ميوزد نگاه تو
دور ميشوي
شكل ابر كوچكي كه توي باد
شكل اين نسيم بي خيال
شكل يك عبور ميشوي.
آي حس گم شده
آي روح بيقرار!
اشكهاي داغ را به روي من نيار.
تو شبيه آب
من شبيه تشنگي
اشتياق من به ديدن تو بيحساب
تو شبيه سيب
من شبيه كودكي خجول
دستهايم از تو بي نصيب....
روي چينه،
چرخ ميزند
كفتري كنار كفتري دگر.
واي اگر شبيه قصه ها
داستان ما بسر رسد
و
كلاغ قصه ...
واي اگر....!
دوستان واقعي هرطور بتوانند به اندازه هم درمي آيند....
بيشترهايشان را به رخ كمترهاي ديگري نميكشند......
دوستان واقعي هم اندازه اند....
باور كن...!!!!!
❣ اسمش دختــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر است ❣
همان کسی که نمیتواند از ساعت 8 شب بیرون باشد...
همان کسی که استادیوم فوتبال رفتن برایش ممنوع استــــ...
همانی که اختیارش دستِ مرد استــــ...
همانی که نباید بلند بخندد...
همانی که ماشینها برای سوار کردنش کنار خیابان صفــــــ میکشند...
همان کسی کـهــــــ...
!...بس کنید دیگر...!
دنیا را برایشان جهنم کرده اید...
دختری که هروقت ناراحت بوديُ فکرت مشغول بود,,,کافیه بهش زنگ بزنی تا آرومت کنه...دختری که چیزی که پوشیدی یا مدل موهات یا هیکلت واسش مهم نیستــــــ...حتی با ته ریشُ قیافه خستت بازم محکم دستتو میگیره تا بهت اعتماد به نفس بده...دختری که وقتی حوصلشو نداریُ باهاش بد حرف میزنی,,,جای اینکه اونم باهات بد حرف بزنهـــ...
فقط صداشو آرومتر میکنهُ میگه...
باشه...هرطور تو بخوای
دختري ك همه جوره تو رو ميخاد حتي ب ديگري فكرم نميكنه
اینارو اگه قدرشونو ندونین حتی بهتون اعتراض نمیکنن
...فقط از درون میشکنن... ﻭ ﺑﻲ ﺻﺪﺍ ﻣﻴﺮﻥ!
عاشق کساني باشيد که حتي اگر
به جز حضورتان چيز ديگري براي
پيش کش کردن به ان ها نداشتيد
باز دوستتان خواهند داشت:)
خيلي از آدم هايي که دوست دارن با شما باشند ؛
از روي علاقه به شما نيست ،
صرفاً به خاطر اين که چشم ندارند شما را با کسِ ديگري ببينند !
آن زمانيکه مطمئن شدند تنها هستيد
تنهايتان مي گذارند ... !!!
دوستم داري...
وقتي کار ِ ديگري نداري !
عاشق ِ نيمه وقت...!!!
مي توانم سكوت كنم
يا مثلا از قطاري حرف بزنم
كه نيم ساعت تاخير داشت
مي توانم چشمهايم را ببندم
يا به پرنده اي دور از تو خيره شوم
كه روي سيم برق برفهايش را مي تكاند
اصلن مي توانم با هر سياست نخ نما شده ي ديگري
غرور مردانه ام را حفظ كنم
اما احمقانه است
احمقانه است وقتي
شعرهايم آنقدر ساده اند
كه كودكانه اعتراف مي كنند
من تو را دوست دارم !