تنهاتر از من
تنها مگه هست
اشکامو دیدو از پیش من رفت .
.. ..
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی دیدو
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
اُردیبهشت که میشه احساسمون جونه دوباره میگیره،یخهای غرورمون ناخواسته آب میشنو دلمون پَر میکشه برای شنیدن دوستت دارم های یواشکی تو کوچه های پُر از عطر بهار نارنج...
آخه مگه میشه دلبریهای قشنگترین ماه بهارو دیدو سکوت کرد..!
#آرزو_سبکخیز
✿ کپشن خاص ✿
بنده خدا میخندیدوداد میزد:
حاجی نمیفهمی،هر چی ام بگم نمیفهمی،درد داره دونه دونه حرفاتو پاک کنی،بگی دلبرم نبینه،مبادا بره،نمیفهمی حاجی تو بی توجهی هاش بمیری و دم نزنی!
خسته که شد به دیوار تکیه داد گفت:
کاش مال من بود،کاش..!
موضوعی خیلی خطرناک واحتمال داردسبب مرگ کسان زیادی شود.
به خودت اجازه خواندن این متن را بده و خانواده ودوستانت را نصیحت کن.
حادثه اولی.
پسر بچه ای کوچک وفات کردوفهمیده شدک سبب مرگش ورود مورچه به مغزش است.
پسربچه خوابش برد وکنارش شیرینی بود مورچه امده واز راه گوشش واردسرش شده است. هنگامی ک بیدار شد احساس خارش دربعضی از قسمت های سرش میکرد.
مادرش ان را پیش دکتر برداما دکتر علش را نفهمیدودستور عکس سر را داد.هنگامی ک نتیجه را داد شگفت زده شد.
گروهی از مورچه را در جمجمه بچه دیدونتوانست اورا نجات دهدتا اینکه بچه وفات کرد به همین دلیل از گذاشتن هرگونه غذا نزدیک جای خوابت خودداری کنید.
حادثه دوم.
این حادثه در تایوان رخ داد.
مردی در بیمارستان بستری بود وپرستاراورا از گذاشتن غذا نزدیک تختش نهی میکرد.ولی او توجهی نمیکرد.
بداز ترخیصش از بیمارستان مدتی نگذشت تا اینکه خبر وفاتش را اوردند.
خانوادش میگفتندک مدام سر درد داشت بداز کالبدشکافی مورچه رادر مغزش پیداکردند.
مورچه ها قسمتی از مغزش را خورده بودند.
….پرهیز بهتر از پشیمانی است همیشه بخاطر داشته باشیم…
میگن ﺭﻓﯿﻖ ﺭﻭ ﻣﯿﺸہ ﺩﻭ ﺟﺎ ﺷﻨﺎﺧﺖ:
1) ﺗﻮ ﺟﻤﻌﯽ ﮐﻪ ﺟﻨﺲ ﻣﺨﺎﻟﻒ ﺑﺎﺷﻪ
2) ﺗﻮ ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺭﻓﻘﺎﯼ ﺭﻓﯿﻘﺖ ﺑﺎﺷﻦ
ﺍﮔﻪ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ 2 ﺟﺎ تنھا نموندی رفیقتہ!!
اما من یہ حالت سوم ھم اضافہ مےکنم:
توی شادیاش یہ قدم بیا عقب و چیزی نگو اگہ خودش جاتو خالے دیدو و صدات کرد بدون رفیقتہ
در غیر این صورت یہ فندک بگیر زیر رابطہ...
گفتم خدایا عاشقم کن خدا خندیدو گفت :
او که باشد مرا از یاد میبری ...
قسم خوردم که تا ابد در یادم میماني .
خدا او را به من داد و نظاره گر شد ...
دستانش راگرفتم
خدا دلش لرزید ...
بوسیدمش خدا گریست ...
درآغوشش گرفتم
خدا دورشد ...
حالامن نه " خدا " را پیدا می کنم نه " او " را ...
خدا در میان گناهانم گم شده و " او " در آغوش دیگری ...
دیروز شیطان را دیدم
در حوالی میدان بساطش را پهن کرده بود ؛
فریب می فروخت!!
مردم دورش جمع شده بودند،هیاهو میکردند،هول میدادند و بیشتر میخواستند
توی بساطش همه چیز بود : غرور،حرص،دروغ،جنایت و...
هرکس چیزی می خریدو در ازایش چیزی می داد
بعضی ها تکه ای از قلبشان را میدادند
و بعضی پاره ای از روحشان را
بعضی ها ایمانشان را میدادند
و بعضی آزادگیشان را
شیطان میخندیدو دهانش بوی گند جهنم میداد،حالم را به هم میزد،انگار ذهنم را خواند
موذیانه خندید و گفت :
من کاری با کسی ندارم
فقط گوشه ای بساطم را پهن کرده ام و آرام نجوا میکنم
نه قیلوقال میکنم و نه کسی را مجبور میکنم چیزی از من بخرد
می بینی! آدم ها خودشان دور من جمع شده اند
آن وقت سرش را نزدیکتر آورد و گفت:
البته تو با اینها فرق میکنی
تو زیرکی و مومن،زیرکی و ایمان آدم را نجات می دهد
اینها ساده اند و گرسنه،در ازای هرچیز فریب میخورند
ساعتها کنار بساطش نشستم تا اینکه چشمم به جعبه ی عبادت افتاد ک لابه لای چیز دیگر بود
دور از چشم شیطان آنرا برداشتم و توی جیبم گذاشتم
با خود گفتم:بگذار یکبارم که شده کسی چیزی را از شیطان بدزدد
به خانه آمدم و در کوچک جعبه ی عبادت را باز کردم
توی آن اما جز غرور چیزی نبود
جعبه عبادت از دستم افتاد و غرور توی اتاق ریخت
فریب خورده بودم،فریب
دستم را روی قلبم گذاشتم ، نبود!
فهمیدم ک آنرا کنار بساط شیطان جاگذاشتم
تمام راه دویدم،تمام را لعنتش کردم،تمام راه خدا خدا کردم
میخواستم عبادت دروغی اش را توی سرش بکوبم و قلبم را پس بگیرم
به میدان رسیدم،شیطان اما نبود
آنوقت نشستم و های های گریه کردم،اشک هایم ک تمام شد
بلند شدم تا بی دلی ام را با خود ببرم
ک صدایی شنیدم....
صدای قلبم را
و همانجا بی اختیار ب سجده افتادم و زمین را بوسیدم
به شکرانه قلبی ک پیدا شده بود.