"داستانک"

راننده ماشینی در دل شب راه رو گم کرد و

بعد از مدتی ناگهان ماشنش خاموش شد.

همون جا شروع کرد به شکایت از خدا،

که خدایا پس داری اون بالا چیکار می کنی؟

چون خسته بود خوابش برد.

و وقتی صبح از خواب بیدار شد،

از شکایت دیشبش خیلی شرمنده شد.

چون ماشینش دقیقا نزدیک به پرتگاه خطرناک خاموش شده بود.

" به خداوند اعتماد کنیم."