الهی در سکوت شب ذهنمان را
آرام کن و مارا در پناه
خودت به دور از هیاهوی این جهان بدار..
. .
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی ذهنمان
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
ما انسانها گرچه طوری ساخته شدهایم که التیام مییابیم، یا دستِکم دوام میآوریم و فراموش میکنیم، ولی رنج چنان الگوهای عمیق فکریای در ذهنمان حک میکند که گمان میکنم برخی آسیبها هرگز التیام نمییابند، حتی اگر خاطرههایشان مدتها پیش پاک شده باشد!
. #پیتر_هابز
. #چلچله_ها_در_باغ
خدایے وجود دارد بالاتر از تمام بهم ریختگے هاے ذهنمان بزرگتر از تمام بدے ها و دلشکستن هاے مردم خدایے هست که میبیند و میشنود و به وقتش پاسخ میدهد تو خوب بمان و صبر کن خدایے هست!
نجمه.ن
#ارسالی
#mim .
خدایے وجود دارد بالاتر از تمام بهم ریختگے هاے ذهنمان بزرگتر از تمام بدے ها و دلشکستن هاے مردم خدایے هست که میبیند و میشنود و به وقتش پاسخ میدهد تو خوب بمان و صبر کن خدایے هست!
نجمه.ن
#ارسالی
#mim .
زنها و مردهای زیادی توی زندگی هامان می آیند و میروند،
بعضی هاشان را دوست داریم،
دوستِ بعضی های دیگر میشویم،
بعضی ها هم رهگذرند،
اما این وسط یکی هست که نگاهش با بقیه فرق دارد،
همان یک نفر که خاطره اش می ماند.
همان یک نفر که در میان سکوت ذهنمان راهش را ادامه میدهد ...
ما دخترها بر خلاف دنیای رنگارنگمان بسیار ساده ایم ...
ساده تر از انچه که فکرش را بکنید ...
ساده عاشق میشویم
ساده جان میدهیم
ساده خوبی میکنیم
ساده خوشحال میشویم
اما امان از روزی که دلمان بشکند
ان روز انقدر پیچیده میشویم
که انیشتن هم نمیتواند
معمای ذهنمان را حل کند
ما دختر ها ساده ایم .... بر خلاف ظاهر شلوغمان
یادم هست کلاس چهارم٬ توی کتاب فارسیمون یک پسر هلندی بود که انگشتش رو گذاشته بود توی سوراخ سد تا سد خراب نشه!!
قهرمانی که با اسم و خا طره اش بزرگ شدیم!! "پطروس"
توی کتاب، عکسی از پطروس نبود و هیچ وقت تصویرش را ندیدیم...!!
همین باعث شد که هر کدام از ما یک جوری تصورش کنیم و برای سالها توی ذهنمان ماندگار شود!!
پطرس ذهن ما خسته بود٬ تشنه و رنگ پریده، انگشتش کرخت شده بود و...!!
سالها بعد فهمیدیم که اسم واقعی پطروس٬ هانس بوده است!!
تازه هانس هم یک شخصیت تخیلی بوده که یک نویسنده آمریکایی به نام "مری میپ داچ" آن را نوشته بود!!
بعدها، هلندیها از این قهرمان خیالی که خودشان هم نمیشناختنش، یک مجسمه ساختند!!
خود هلندیها خبر نداشتند که ما نسل در نسل با خاطره پطروس بزرگ شدیم!!
شاید آن وقتها اگر میفهمیدیم که پطروسی در کار نبوده، ناراحت میشدیم!!
اما توی همان روزها٬ سرزمین من پر از #قهرمان بود!!
قهرمانهایی که هم اسمهاشون واقعی بود و هم داستانهاشون!!
شهید ابراهیم هادی:
جوانی که با لب تشنه و تا آخرین نفس توی کانال کمیل ماند و برای همیشه ستاره آنجا شد؛ کسی که پوست و گوشتش، بخشی از خاک کانال کمیل شد!!!
شهید حسین فهمیده:
نوجوان سیزده ساله ای که با نارنجک، زیر تانک رفت و تکه تکه شد!!!
شهید حاج محمدابراهیم همت:
سرداری که سرش را خمپاره برد...!!!
شهیدان علی، مهدی و حمید باکری:
سه برادر شهیدی که جنازه هیچکدامشان برنگشت!!!
شهیدان مهدی و مجید زین الدین:
دو برادر شهیدی که در یک زمان به شهادت رسیدند!!!
شهید حسن باقری:
کسی که صدام برای سرش جایزه گذاشت!!!
شهید مصطفی چمران:
دکترای فیزیک پلاسما از دانشگاه برکلی آمریکا، بی ادعا آمد و لباس خاکی پوشید تا اینکه در جبهه دهلاویه به شهادت رسید!!!
و.......
کاشکی زمان بچگیمان لااقل همراه با داستانهای تخیلی، داستانهای واقعی خودمان را هم یادمان میدادند!!
ما که خودمان قهرمان داشتیم!!!
روحشان شاد و يادشان گرامی باد
چه زود دیر می شود !
در باز شد ،
بر پا ،
بر جا ...
درس اول :
بابا آب داد ،
ما سیراب شدیم !
بابا نان داد ،
ما سیر شدیم !
اکرم و امین چقدر سیب و انار داشتند ،
در سبد مهربانی شان ...
و کوکب خانوم چقدر مهمان نواز بود !
و چقدر ،
همه منتظر آمدن حسنک بودند ...
کوچه پس کوچه های کودکی را ،
به سرعت طی کردیم ،
و در زندگی گم شدیم ،
همه زیبایی ها رنگ باخت !
و در زمانه ی سنگ و سیمان ،
قلب هایمان یخ زد !
نگاهمان سرد شد ،
و دستانمان خسته ،
دیگر باران با ترانه نمی بارد !
و ما کودکان دیروز دلتنگ شدیم ،
زرد شدیم ،
پژمردیم ،
و خشکزار زندگیمان ،
تشنه آب شد ...
سال هاست ،
وقتی پشت سرمان را نگاه می کنیم ،
جز رد پایی ،
از خاطرات خوش بچگی نمی یابیم ،
و در ذهنمان ،
جز همهمه زنگ تفریح ،
صدایی نیست ...!!!
و امروز ،
چقدر دلتنگ ،
آن " روز ها " اییم !
و هرگز ،
نفهمیدیم ،
چرا برای" بزرگ شدن "،
این همه بی تاب بودیم ...!!!؟؟؟