آبراهام لینکلن پسر یک کفاش بود.
وقتی نمایندهای هنگام سخنرانیاش با حالت تحقیرآمیز به او گفت "فراموش نکن پسر کفاشی"
جواب داد : "چه یادآوری خوبی، من زندگی و جایگاهم را مدیون زحمات پدرم هستم"
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی رآمی
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
اغلب اوقات فکر میکنیم که همه چیز را میدانیم
دانستن های غرورآمیز مانع از آن میشود که چشم های
خود را به روی حقایق باز کنیم ؛
در واقع فکر میکنیم که همه مسیر را در گذشته رفته ایم
و دوست نداریم که بیشتر با حقیقت های درونی
خودمان آشنا شویم ...!
. #دبی_فورد
. #نیمه_تاریک_وجود
ای درآمیخته با هر کسی از راه رسید
میتوان از تو فقط دور شد و آه کشید...
#کاظم_بهمنی
چگونه تو را فراموش کنم ؟
اگر تو را فراموش کنم باید سالهایی را نیز که با تو بودهام فراموش کنم ، دریا را فراموش کنم و کافههای غروب را ، باران را اسبها را و جادهها را ، باید دنیا را ، زندگی را و خودم را نیز فراموش کنم !
تو با همه چیز درآمیختهای ...
. رسول یونان
.
برای اینکه خودتان را از بین ببرید،
باید یک روح پیچیده و اسرارآمیز داشته باشید.
هرچه سطحی تر باشید، بیشتر در امان هستید...!
.
✿ کپشن خاص ✿
هیچ رابطهای ناگهانی تمام نمیشود.
بیهوده ژست آدمهای متحیر و مبهوت را نگیرید.
بیاعتمادی ذره ذره شکل میگیرد، دروغ خُرده خُرده جان رابطه را میخورد.
دل بریدن مثل بلای آسمانی ناگهان نازل نمیشود، هر روز اتفاق میافتد.
مرگِ رابطه مثل مرگِ انسان است، از روزی که به دنیا میآییم مُردن را آغاز میکنیم، برای یکی سه ماه طول میکشد، برای یکی ده سال.
مرگ را بپذیرید تا بتوانید خود را از قید روابط اشتباه و تحقیرآمیز آزاد کنید.
#مینا_اورنگ
این قصه ی عشق تو عجب دردسری بود
سهم دل من از تو فقط بیخبری بود
ممتاز ترین حرف دلم حس شجاعت
با اینهمه در سمت شما هر خطری بود
از خانه به دوشی چه بگویم گُل بی تا
چون عاقبتم در ره تو دربه دری بود
با خون دلم خط به خطِ شعر درآمیخت
از سوز دلم بود ,اگر هم اثری بود
ای وای از آن لحظه ی تردید که در آن
چون قامت من سَرو,نگاهت تبری بود
هر روز و شبم سرخوشم از ساعت دیدار
یک لحظه ی زیبا و مبارک سحری بود...
یکی از شاگردان استاد میخواست با داشتن رفتاری توهینآمیز، بیادبانه و تحقیر کننده و همچنین دادن پاسخهای نیشدار به او، استاد بزرگ را مورد امتحان قرار دهد. به همین علت به مدت سه روز، هنگامی که استاد صحبت میکرد، او را احمق خطاب میکرد و با حالتی خودخواهانه و تکبرآمیز وی را مورد تمسخر قرار میداد.
سرانجام، در پایان روز سوم، آن مرد دیگر نتوانست طاقت بیاورد. بنابراین از استاد پرسید : «چطور میتوانی بعد از اینکه سه روز به تو بیاحترامی کردم، اینقدر مهربان و با محبت با من رفتار کنی؟ هر دفعه که تو را رنجاندم با حالتی محبتآمیز به من پاسخ میدادی، این چطور امکانپذیر است؟»
استاد از او پرسید : «اگر کسی به تو هدیهای بدهد و تو آن را نپذیری، آن هدیه به چه کسی تعلق میگیرد؟»
سؤال استاد بینش جدیدی را در ذهن فرد ایجاد کرد.
وقتی فردی به شما توهین میکند و شما از پذیرفتن آن امتناع میورزید، مسلماً این اهانتها به همان فرد توهینکننده تعلق میگیرد. پس چرا سعی میکنید برای چیزی که به فرد دیگری تعلق دارد خودتان را ناراحت و عصبانی کنید...؟
چیـزی نمی خـوآهَم جـز
یـکــ اتــآقِ تـآریک
یـکـ مـوسیقـی بی کَلآم
یـکـ فنجـآن قهـوه بـه تَلخـی زهـر
وَخـوآبی بـه آرآمی یـکــ مـَرگ هَمیشـگی
تو " جـا " زدی
من " جـا " خوردم
او " جـا " گرفت ...
همین یـک " جـابجـایی "
" جـانم " را گرفت ..!!
***
زندگی نیست ممات است ، تو را کم دارد
دیدنت ارزش آواره شدن هم دارد
***
به کمال عجـز گفتم : که به لب رسیــد جانم !
به غـرور و نـاز گفتی : تو مگر هنــوز هــستی ..؟؟!
فروغی بسطامی
***
از عشق من به هر سـو در شهر گفتگـویست
من عاشق تو هستم .. این گفتگو ندارد
شهریار
***
ای درآمیخته با هر کسی از راه رسید !
می توان از تو فقط دور شد و آه کشید
پرچم صلح برافراشته ام بر سر خویش
نه یکی ؛ بلکه به اندازه ی موهای سفید
کاظم بهمنی
***
مُردم از بس شهــر را گشتم یکی عاقل نبـود
راستی؛ تو اینهمه دیوانه می خواهی چکـار ؟
***
من نمی گویم سمندر باش یا پروانه باش
چون به فکر سوختن افتاده ای ... مردانــه بـاش
***
آرزویم این است
که بهاری بشود روز و شبت
که ببارد به تمام رخ تو بارش شادی و شعف
و من از دور ببینم که پر از لبخند است: چشم و دنیا و دلت...