من امیدعجیب راازشب آموختم
سرت راکه میان سیاهی
بی هیچ امیدی بالامیگیری
ستاره ای هرچندکوچک
سوسومیزند
پس امیدداشته باش
شایدهمین حوالی
ستاره ای پرنور
بزندگی ات چشمک زند