شواهد امر
میگوید
که تو نیستی
باور نکن
خورشیدَکَم!
پس این روشنایِ لامذهب
که هر صبح میآید
و هر شب مثل ستارهها
در سر تاریکم
برق برق برق میزند
چیست؟
راستش
شواهد امر
مثل سگ دروغ میگوید...
"عباس معروفی"
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی راستش
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
گفت:
همه ش که نباید توو فکر اتفاقای افتاده باشی،
گاهی هم باید به اتفاقای نیفتاده فکر کنی.
به پاهات فکر کن که هنوز داریشون،
به چشمات که هنوز سر جاشونن،
به خونه ات که هنوز سیل نبرده تش،
به مادرت که هنوز زنده اس.
بالاخره یه چیزایی توو زندگی هست که اتفاق نیفتادن
و تو میتونی به خاطر همونا خوشحال باشی.
گفتم :
پس عشق چی؟ آخه هنوز توو عمرم عاشق نشدم.
گفت:
راستشو بخوای
عشق ، تنها چیزیه که نمیدونی اتفاق افتادنش بهتره
یا اتفاق نیفتادنش!
پ.ن : خیلی از ماها فقط فکر میکنیم عاشق شدیم
درحالی که عشق خیلی فراتر از افکار کوچیک ماست :)
ﺑﭽﻪ ﮐﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ
ﭘﺪﺭﻫﺎ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﻫﺎ ﻣﺜﻞ ﺳﺎﻋﺖ ﺷﻨﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ
ﺗﻤﺎﻡ ﮐﻪ ﺑﺸﻮﻧﺪ
ﺑﺮﺷﺎﻥ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﺍﻧﯽ
ﺍﺯ ﻧﻮ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ،
ﺑﻌﺪﻫﺎ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ
ﭘﺪﺭ ﻫﺎ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﻫﺎ
ﻣﺜﻞ ﻣﺪﺍﺩ ﺭﻧﮕﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ
ﺩﻧﯿﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺭﻧﮓ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﮐﻮﭼﮏ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ
ﺗﺎ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﺭﺍ ﺯﯾﺒﺎ ﮐﻨﻨﺪ ...!
ﮐﺎﺵ ﺯﻭﺩﺗﺮ
ﮐﺴﯽ ﺭﺍﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ
ﭘﺪﺭ ﻫﺎ ﻭﻣﺎﺩﺭﻫﺎ
ﻣﺜﻞ ﻗﻨﺪ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﻨﺪ
ﭼﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺕ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺑﮑﻨﻨﺪ
ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ...!
امروز تصميم گرفتم به يه سرى از كارمندام..
مرخصى بدم..
خسته شدن..
شايدم پير و بى حوصله..
ديگه قاضى هاي خوبي نيستن.
بايد برن و به زندگى خودشون برسن..
حتما مى پرسى كه خوبى؟! پس دادگاه چى؟! دست تنها ميمونيا
راستش من نه دادگاه دارم،نه قاضى
فقط تصميم گرفتم دادگاهِ ذهنمو تعطيل كنم
خيلى چيزا كه ذهنمو مشغول ميكنه به من ربطى نداره.
که کی چی کار کرد کی چرا اینجوری لباس پوشید
واقعا به من چه
فقط خود خدا از پسِ قضاتش بر مياد.
دوست دارم به جاى دادگاه،يه گل فروشى تو ذهنم بزنم و همه چيزو زيبا صفت ببينم.
و همه آدما رو عين گلا دوست داشته باشم.
فارغ از رنگ و ظاهر و زيباييشون.
#نون_سين_الف
اگر کريستوفر کلمبوس ازدواج کرده بود? ممکن بود هيچگاه قاره امريکا را کشف نکند?چون بجاي برنامه ريزي و تمرکز در مورد يک چنين سفر ماجراجويانه اي? بايد وقتش را به جواب دادن به همسرش? در مورد سوالات زير مي گذراند:
- کجا داري ميري؟
- با کي داري مي ري؟
- واسه چي مي ري؟
- چطوري مي ري؟
- کشف؟
-براي کشف چي مي ري؟
- چرا فقط تو مي ري؟
.
- تا تو برگردي من چيکار کنم؟!
- مي تونم منم باهات بيام؟!
-راستشو بگو توي کشتي زن هم دارين؟
- بده ليستو ببينم!
- حالا کِي برمي گردي؟
- واسم چي مياري؟
.
- تو عمداً اين برنامه رو بدون من ريختي? اينطور نيست؟!
- جواب منو بده؟
- منظورت از اين نقشه چيه؟
- نکنه مي خواي با کسي در بري؟
- چطور ازت خبر داشته باشم؟
- چه مي دونم تا اونجا چه غلطي مي کني؟
- راستي گفتي توي کشتي زن هم دارين؟!
.
- من اصلا نمي فهمم اين کشف درباره چيه؟
- مگه غير از تو آدم پيدا نمي شه؟
- تو هميشه اينجوري رفتار مي کني!
- خودتو واسه خود شيريني مي ندازي جلو؟!
- من هنوز نمي فهمم? مگه چيز ديگه ايي هم براي کشف کردن مونده!
-چرا قلب شکسته ي منو کشف نمي کني؟
.
- اصلا من مي خوام باهات بيام!
- فقط بايد يه ماه صبر کني تا مامانم اينا از مسافرت بيان!
- واسه چي؟؟ خوب دوست دارم اونا هم باهامون بيان!
- آخه مامانم اينا تا حالا جايي رو کشف نکردن!
- خفه خون بگير!!!! تو به عنوان داماد وظيفته!
.
- راستي گفتي تو کشتي زن هم دارين؟
تودوست نداری درقیامت بامن محشورشوی؟؟؟
چه بخواهی وچه نخواهی,آنجاهم رهایت نمیکنم...
راستش رااگربخواهی درقیامت هرکس رابامحبوبش محشورمیکنند....!!!
آدم نشسته بود، شش نفر آمدند، سه نفر طرف راستش نشستند و سه نفر طرف چپ.
به یکی از سمت راستیها گفت: «تو کیستی؟»
گفت: «عقل.»
پرسید: «جای تو کجاست؟»
گفت: «مغز.»
از دومی پرسید: «تو کیستی؟»
گفت: «مهر.»
پرسید: «جای تو کجاست؟»
گفت: «دل.»
از سومی پرسید: «تو کیستی؟»
گفت: «حیا.»
پرسید: «جایت کجاست؟»
گفت: «چشم.»
سپس به جانب چپ نگریست و از یکی سؤال کرد: «تو کیستی؟»
جواب داد: «تکبر.»
پرسید: «محلت کجاست؟»
گفت: «مغز.»
گفت: «با عقل یک جایید؟»
گفت: «من که آمدم عقل میرود.»
از دومی پرسید: «تو کیستی؟»
جواب داد: «حسد.»
محلش را پرسید.
گفت: «دل.»
پرسید: «با مهر یک مکان دارید؟»
گفت: «من که بیایم، مهر خواهد رفت.»
از سومی پرسید: «کیستی؟»
گفت: «طمع.»
پرسید: «مرکزت کجاست؟»
گفت: «چشم.»
گفت: «با حیا یک جا هستید؟»
گفت: «چون من داخل شوم، حیا خارج می شود.»
مردها
مظلوم ترین جنس آفریدهٔ خدایند
شاید شما توی دلتان،
یا بلندبلند بخندید و بگویید :
جوک میگویی؟
یا مثلا بگویید :
مردها؟
مظلوم؟
این هم از آن حرفهاست!
اما راستش این است که مردها،
پشت نقاب غرور و منم منم شان،
گاه کودکانی معصوم و بی پناهند،
گاه عاشقانی نگون بخت،
و گاه پیرمردی تنها توی پارک.
و من فکر میکنم
که ته ته خوشبختی هر مردی،
خندهٔ زن و بچه اش است…
مردها را سخت میشود شناخت،
همه شان ته ریش ندارند،
همه شان فیتنس نیستند،
اتفاقا بعضیهایشان کچل و بی قواره اند،
بعضی دندانهای جلوییشان افتاده و بعضیها کوتاه اند با یک گلوله شکم!
اما همین مردهای معمولی، وقتی شما دارید خرید میکنید،
یا وقتی آرام برنامهٔ آشپزی نگاه میکنید،
یا موقع سرخ کردن بادمجان،
حتی وقتی که با بیحوصلگی از یقه های چرکشان گلایه میکنید،
مشغول جنگ هستند،
جنگ با مشغولیات ذهنی خودشان،
با راست و ریس کردن اجاره خانه،
با چک سر برج،
با قسط فلان،
با اینکه چطور کنار اینهمه مشکلات لبخند یادشان نرود،
و تاریخ تولد و عقد و ازدواج و هزار چیز عجیب دیگر،
که برای شما فرشته ها مهم است، یا چطور یک گوشهٔ آرام پیدا کنند
تا دردهایشان را توی سطل تنهایی خودشان عق بزنند،
مردها موجودات مظلومی هستند،
حواستان باشد،
که اگر دلشان خوش یک استکان چای است،
همیشه حاضر باشد،
که تعریف کنید ازشان،
حتی اگر شکمشان گنده
و کله شان کچل است،
مردها،
به محبت زنده اند،
و نه هیچ چیز دیگر،
باقی قضایا فقط فکرهای زنانه است،
بریزیدشان دور و طور دیگری نگاه کنید،
دنیا واقعا زیباست…
توجه❗️
این متن برای مردها نوشته شده
و نه نامردها
چند وقت پیش یه شب ، داشتم میخوابیدم که یهو یه پشه اومد صاف نشست
نوک دماغم !
یه نیگا بهش انداختمو گفتم : سلام
گفت : علیک ..
گفتم : چیه؟
...
گفت: میخوام نیشت بزنم
گفتم : بیخیال ... این دفه رو کوتا بیا
گفت: تو بمیری راه نداره . گشنمه .
گفتم : الان میتونم با مشتم لهت کنم .
گفت : خودتم میدونی که تا بیای بزنی جا خالی دادمو مشتت میخوره وسط دماغت !
....
به نظر حرفش منطقی میومد !
گفتم : خیلی پستی
..ی دفه آهی بلند از ته دلش کشید و ساکت شد ...
گفتم چی شد؟؟
گفت : حاضری ؟
گفتم: تا جوابمو ندی نمیذارم بزنی ...
وقتی اصرارمو دید . دستمو گرفت و گفت : دنبالم بیا
گفتم کجا؟؟؟
گفت: مگه نمیخای جواب سوالتو بدونی ؟پس هیچ نگوو و دنبالم بیا
...ازجام بلند شدم و باهمدیگه راه افتادیم و رفتیم رفتیم و بازهم رفتیم...
گفت: هنوزم اصرار داری بدونی یا همینجا کارو تموم کنم ؟؟
گفتم : اینهمه راه اومدم تا جواب سوالمو بگیرم ... بریم
یهو یه لبخند زد و با دست زد به پشتم و گفت: این پشتکارته که
منو کشته !
راستش از شما چه پنهون ،یه جورایی ازش خوشم اومده بود .
به این فکر میکردم که اونقدا هم بچه بدی نیس !
تو این فکرا بودم که یهو گفت : آهااای آق پسر .ریسیدیم !
گفتم : خب
گفت :خب که خب .
گفتم : زهر مااار ..پس جواب سوالم چی شد؟؟
یهو دیدم اشک تو چشماش حلقه زد و سرشو انداخت پایین !
گفتم :چیه ؟
گفت : این سوراخو که میبینی توش زنو بچم زندگی میکنه !
اونشبی که یه پیف پاف خالی کردی تو اتاقت یادت میاد ، لعنتی؟؟
گفتم : آرره .چطور ؟؟
گفت: زن من اونشب اومده بود تو اتاقت . ولی توئه نامرررد با اون زهرماری
که به خوردش دادی اونو افلیج کردی . الان من موندم و 70 ، 80 تا بچه قد و نیم قد و یه زن افلیج !!
اونم به این خاطرکه توئه لعنتی حاضر نبودی یه چیکه ازون خونتو به ما بدی !!
......................................
سکوت سنگینی بینمون برقرار شد !
بغضی تلخ داشت گلومو فشار میداد . راسشو بخاید دیگه طاقت نیووردمو زدم زیر گریه ........
....................
از فردای اونشب ما باهم شدیم عین دوتا دوست خوب .
هرشب میاد پیشمو تا دلش میخاد میذارم خون بخوره .
راستش خودش حد و حدودشو میدونه و هیچوقت سواستفاده نمیکنه !
حال زنشم خدارو شکر روز به روز داره بهتر و بهتر میشه !
تا اینکه دیشب دیدم دوتایی با زنش که یه عصا زیر بغلش داشت
اومدن پیشم ..
جای همگی خالی ..
دوتاییشون نشستن رو دماغم و گفتن : بزنیم ؟؟
منم خندیدمو گفتم :
هرچقد دلتون میخاید بزنید .خوش باشید ...
یعنی تا آخر نشستی خوندی ؟ :))
ای روانی :))
بچه ها یه سوال در مورد خودم، دوست دارم همه جواب بدین و راستشو بگین!
به نظر شما من چجوریم؟
1. اینجوریم
2. اونجوریم
3. یجوریم
راستشو بگینا ناراحت نمیشم... :)))