دعواکن ،ولی با کاغذت
اگرازکسی ناراحتی یک کاغذ بردار و یک مداد
هرچه خواستی به او بگویی,روی کاغذبنویس
خواستی هم داد بکشی تنها سایز کلماتت را بزرگ کن نه صدایت را
آرام که شدی،برگرد وکاغذت رانگاه کن
آنوقت خودت قضاوت کن
حالا میتوانی تمام خشم نوشته هایت را با پاک کن عزیزت پاک کنی
دلی هم نشکانده ای،وجدانت را نیازرده ای
خرجش همان مداد و پاک کن بود,نه بغض و پشیمانی
گاهی میتوان از کوره خشم پخته تر بیرون آمد ...
: این نیز بگذرد
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی رانگاه
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
ﯾﮏ ﺗﺴﺖ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻣﻌﺘﺒﺮ ﺍﺯ ﭘﻮﺭﻓﺴﻮﺭ ﻟﻴﻮ ﮐﺎﺭﺩﯾﻨﺎﻟﯽ :
ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭﻗﻠﺐ ﺷﻤﺎﺟﺎﯼ ﺩﺍﺭﺩ؟
ﺍﯾﻦ ﺷﻮﺧﯽ ﻧﯿﺴﺖ . ﺟﻮﺍﺏ ﺗﺴﺖ ﺭﺍﻧﮕﺎﻩ ﻧﮑﻨﯿﺪ
1- ﻋﺪﺩﯼ ﺩﻟﺨﻮﺍﻩ ﺑﯿﻦ ( 1-9 ) ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﻨﯿﺪ
2- ﺁﻧﺮﺍﺑﺎ 10 ﺟﻤﻊ ﮐﻨﯿﺪ
3- ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﺎ 5 ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩﻩ
4- ﺑﺎﺯﺣﺎﺻﻞ ﺑﺪﺳﺖ ﺁﻣﺪﻩ ﺭﺍﺑﻌﻼﻭﻩ 8 ﮐﻨﯿﺪ
5- ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭﻋﺪﺩﺩﻟﺨﻮﺍﻫﯽ ﺭﺍﮐﻪ ﺍﺑﺘﺪﺍﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﺮﺩﻩ
ﺑﻮﺩﯾﺪﺭﺍﺍﺯﺣﺎﺻﻞ ﮐﻢ ﮐﻨﯿﺪ
ﺣﺎﻻﺑﺎﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﻟﯿﺴﺖ ﺯﯾﺮﺷﺨﺼﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭﻗﻠﺒﺘﺎﻥ ﺟﺎﯼ
ﺩﺍﺭﺩﺭﺍﺑﯿﺎﺑﯿﺪ .
1- ﺧﺪﺍ
2- ﭘﺪﺭ
3- ﻣﺎﺩﺭ
4- ﺧﻮﺍﻫﺮ
5- ﺑﺮﺍﺩﺭ
6- ﻋﻤﻮ
7- ﺩﺍﯾﯽ
8- ﻋﻤﻪ
9- ﺧﺎﻟﻪ
10- ﻫﻤﺴﺮ
11- ﺩﺧﺘﺮﻋﻤﻮ
12- ﭘﺴﺮﻋﻤﻮ
13- ﺩﺧﺘﺮﺩﺍﯾﯽ
14- ﭘﺴﺮﺩﺍﯾﯽ
15- ﺩﺧﺘﺮﻋﻤﻪ
16- ﭘﺴﺮﻋﻤﻪ
17- ﺩﺧﺘﺮﺧﺎﻟﻪ
18- ﭘﺴﺮﺧﺎﻟﻪ
19- ﺩﺧﺘﺮﺧﻮﺍﻫﺮ
20- ﭘﺴﺮﺧﻮﺍﻫﺮ
21- ﺩﺧﺘﺮﺑﺮﺍﺩﺭ
22- ﭘﺴﺮﺑﺮﺍﺩﺭ
23_ ﻣﻦ :)))
24- ﺯﻥ ﻋﻤﻮ
25- ﺯﻥ ﺩﺍﯾﯽ
26- ﺷﻮﻫﺮﻋﻤﻪ
27- ﺷﻮﻫﺮﺧﺎﻟﻪ
تایید کن مدیر حداقل مردم بفهمن کی تو دلشونه
تاییید
چقدردوست داشتم یک نفرازمن می پرسید
چرانگاه هات آنقدرغمگین است؟
چرالبخندهایت آنقدربی رنگ است؟
اما افسوس افسوس
هیچ کس نبودهمیشه من بودم ومن تنهایی پرازخاطره
آری باتو هستم باتویی که ازکنارم گذاشتی
وحتی یک بارهم نپرسیدی چراچشم هانت بارانی است
دعواکن… ولی با کاغذت
اگرازکسی ناراحتی؛ یک کاغذبردارو یک مداد
هرچه خواستی به او بگویی,روی کاغذبنویس.خواستی هم داد بکشی تنهاسایزکلماتت را بزرگ کن نه صدایت را…
آرام که شدی،برگردوکاغذت رانگاه کن.آنوقت خودت قضاوت کن
حالامیتوانی تمام خشم نوشته هایت رابا پاک کن عزیزت پاک کنی
دلی هم نشکانده ای, وجدانت را نیازرده ای.خرجش همان مدادو پاک کن بود,نه بغض و پشیمانی
"گاهی میتوان از کوره خشم پخته تربیرون آمد"
ذهنت را پاكیزه نگه دار....
مگذار چیزی كه باعث الودگی ذهن می شود ، وارد گردد...
•مرد مقدس
شیطانی به شیطان دیگر گفت: آن مرد مقدس متواضع رانگاه کن که در جاده راه
می رود. دراین فکرم که به سراغش بروم و روحش را در اختیار بگیرم…
رفیقش گفت: به حرفت گوش نمی دهد…تنها به چیزهای مقدس می اندیشد.
اما شیطان دیگر، بدون توجه به این حرف خود را به شکل ملک مقرب جبرئیل دراورد و در برابر مرد ظاهر شد.
گفت: آمده ام به تو کمک کنم.
مرد مقدس گفت: باید من را با شخص دیگری اشتباه گرفته باشی… من در زندگی ام کاری نکرده ام که سزاوار توجه یک فرشته باشم.
و به راه خود ادامه داد، بی آنکه هرگز بداند از چه چیزی گریخته است…...
سلام دوستان عزیز....این متن رو من ب افتخار ی نفر نوشتم ....با نصفه ی نصف استعداد نویسندگیم امیدوارم متنم خوب واقع بشه....
آنگاه که در جنگل تنهایی خویش قدم میزنم صدای نام تورا اززبان گنجشککان وپرنده های خوشصدای جنگل می شنوم...چه دلنشین است....
شاخه های درختان روبروی غروب بینهایت زیبای جنگل دست به دست هم داده دارند جشن و پایکوبی میکنند...
حیوانات کوچک جنگل به قولی مثل ندید بدید هابا چشمان کوچکشان از لابه لایشاخ و برگ درختان مرانگاه میکنند...
چرا وقتی که یادت درقلبم زنده است حسرت دیدن روی ماهت را داشته باشم ...!
کمی بیشتر قدم میزنم دیگر زانوانم تحمل یک قلب سنگین بر روی تنم را ندارند... می ایســـتم......
شاید روزنه ای نور ازبین حصار هزاران برگ کوچک و بزرگ درختان یواشکی فرار کند به دلم .... این دل خسته بتابد تا شاید جان بگیرم.....ولی گویا شب شده و به گمانم آن روزنهی نور خوابیده باشد.....
جنگل در شب وقتی لباس مشکی خوابشرا ب تن میکند خیلی ترسناک میشود....برای اینکه هم خودم را آرام کنم و از سکوت آزار دهنده رها شوم ، شعر لالایی سر میدهم....
لالا لالا لالا لالایی لالا لالا لالا لالایی
لالا خفته گل لاله بخون با غم بخون ناله
لالا لالا شب آروم بگم از دل یا از زانوم
دلم تنگه واسه یارش چون آهنگش اومد یادش
شدم غرقِ تو تنهایی خدا کنه که بیـــایــــی
لالا لالا لالا لالایی لالا لالا لالا لالایی
هیــــسسسسسس!
(با صدایی آرام تر)
بشنو با دل بشنو با جون ببین چی گفت دلم با خون
لالا لالا لالا لالایی
آنقدر لالایی خواندم تا پلکهایم سنگین شد و بر روی تشک زمین و ملحفه ی آسمان خوابم برد......
که در اعماق دریای خوابم نشانه ای از تو دیدم....
آن صندوقچه ی مهربانی و صداقتترا..... گویا گمش کرده بودم ....ماهی عشقم آن صندوقچه را بلند کرد و دردهانش گذاشت تا با خود ببرد....
بیدار که شدم هوا هنوز هم تاریک بود.....
انگاریک کرم شب تاب بهسویم می آمد....نه....مثل اینکه چند کرم شب تاب بود....ولی بازهم حدسم اشتباه بود....
کیستی؟
- .....
- می گویم کیستی؟!
- من منم !!!!!!!
مثل اینکه فرشته بود.نمی دانم چه بود...ولی فانوسش را دیدم انگار شعله ای ازامید در درونم روشن شد.
او می خواست مرا از آن تاریکی بیرون ببرد....فانوسش را دست من داد.....
من باید مواظب شعله ی کوچکش میبودم چرا که ممکن بود نسیمی خسته هم او را ازپا دراورد....
ازبوته های وحشی و درختان خوابیده جنگل گذشتیم ناگهان چهره ای آشنا نگاهم را جلب کرد....
آری آنکه مرااز جنگل تاریک نجات داد عشق تو بود ....
.: پایان :.
همچین میگن پسرابه دخترانگاه ابزاری دارن انگاردخترابه پسرانگاه عرفانی دارن والا..