- وَإِنْ یُرِدْکَ بخَیْرٍ فَلَا رَادَّ لِفَضْلِهِ. »
- خدا میگه:
اگه من بخوام به چیزی برسونمت، میرسونمت؛ کسی هم نمیتونه مانعم بشه...
. .
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی رسونمت
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
•
خود خدا میگه :
وَإِنْ یُرِدْکَ بخَیْرٍ فَلَا رَادَّ لِفَضْلِهِ
اگه من بخوام به چیزی برسونمت میرسونمت
کسی هم نمیتونه مانع ام بشه.
♡
- داره بارون میاد
میخوای برسونمت؟
- ماشین داری؟
نه
- چتر داری؟
نه
- پس چی داری؟
دوستت دارم .. !
با عشقم دعوام میشه, دستام یخ میزنه. بابام دستامو میگیره و میگه: دخترم نکنه فشارت افتاده!!
ببرمت دکتر??
عشقم ناراحتم میکنه, منم با مامانم دعوام میشه و میزنم بیرون,خبری از عشقم نیس.
اما مامانم زنگ میزنه ومیگه: میدونم ناهار نخوردی! تا نیای لب به غذا نمیزنم.
عشقم با دوستاش میره خوش گذرونی,برا من وقت نداره,خواهرم میاد و میگه: چیه حال
نداری? میخوای یه سر بریم بیرون!!
عشقم بدقولی میکنه,دیرم شده, داداشم از سر سفره پا میشه و میگه: جوجو
صبر کن میرسونمت.
نه انگار عشق من اونی نیس که فکر میکنم عشقمه..
عشق من تو خیابون نیست کادو ولنتاین و کات کردن و رفتن نیست...
عشق من همین جاست,زیر همین سقف,تو همین خونه!
نظرتون چیه ؟ هم پسرا بگن و هم دخترا
شبی که بارون شدیدی می بارید
دوستی از دوستش پرسید : چرا اینقدر عجله داری ؟
گفت: می ترسم به آخرین اتوبوس نرسم
گفت: من می رسونمت
پرسید: مگه ماشین داری؟
ﮔﻔﺖ:نه، اما چتر دارم!
زندگیتون پر از دوستیهای واقعی ....
خــانـــــوم شــماره بـدم؟؟؟
خــانـوم خــوشـگِله برسونمت؟؟؟
خـوشـگـلـه چـن لحظه از وقتتو به مــــا میدی؟؟؟
ایـنها جملاتی بود که دخترک در طول مســیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید!بیچــاره اصــلا" اهل این حرفـــــها نبود...این قضیه به شـــدت آزارش می داد تا جایی که چند بار تصـــمیم گرفت بی خیــال درس و مــدرک شود وبه محـــل زندگیش بازگردد.
به امامزاده ی نزدیک دانشگاه رفت شـاید می خواست گـــلــه کند از وضعیت آن شهرِ لعنتی دخترک وارد حیاط امامزاده شد...خسته... انگار فقط آمده بود گریه کند...دردش گفتنی نبود....!!! رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد...وارد حرم شد و کنار ضریح نشست.زیر لب چیزی می گفت انگار!!!
خـدایـا کـمکـم کـن...
چـند ساعـت بعد،دختر که کنار ضریح خوابیده بود با صدای زنی بیدار شد...خانوم!خانوم! پاشو سر راه نـشـسـتـی!!! مردم می خوان زیارت کنن!!!دخترک سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت ۸ خود رابه خوابگاه برساند...به سرعت از آنجا خارج شد...وارد شــــهر شد...
امــــا...امــا انگار چیزی شده بود...
دیگر کسی او را بد نگاه نمی کرد..!انگار نگاه هوس آلودی تعـقــیبش نمی کرد!!!احساس امنیت کرد...با خود گفت:مگه میشه انقد زود دعام مستجاب شده باشه!!! فکر کرد شاید اشتباه میکند!!! اما اینطور نبود!یک لحظه به خود آمد...
دید چـــادر امامــزاده را سر جـــایــش نگذاشته...!!!
خانم ! شماره بدم؟؟
خانم خوشگله ! برسونمت؟؟
خوشگله ! چن لحظه از وقتتو به ما میدی ؟؟
اینها جملاتی بود که دخترک در طول مسیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید!
"بیچاره اصلا اهل این حرفا نبود "...
این قضیه به شدت آزارش می داد تا جایی که چندبار تصمیم گرفت
بی خیال درس و مدرک شود و به محل زندگیش بازگردد.
به امامزاده نزدیک دانشگاه رفت شاید می خواست گله کند از وضعیت آن شهرلعنتی ،
دخترک وارد حیاط امامزاده شد
...خسته...انگار فقط آمده بود گریه کند...دردش گفتنی نبود...!!
رفت و از روی آویز چادری برداشت و سرکرد...وارد حرم شد وکنار ضریح نشست،
زیرلب چیزی میگفت انگار
خدایا ! کمکم کن...
چندساعت بعد ، دختر که کنار ضریح خوابیده بود با صدای زنی بیدار شد...
خانوم!خانوم!پاشو سر راه نشستی!!
دخترک سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت 8خود
را به خوابگاه برساند ، به سرعت از آنجا خارج شد ...وارد شهر شد
اما ...اما انگار چیزی شده بود
دیگر کسی او را بد نگاه نمی کرد،انگار نگاه هوس آلودی تعقیبش نمی کرد
با خودش گفت :
مگه میشه انقد زود دعام مستجاب شده باشه اما اینطور نبود یه لحظه به خود آمد ...
" دید چادر امامزاده راسرجایش نگذاشته "!!