بایزيد بسطامي را پرسيدند :
اگر در روز رستاخيز خداوند بگويد چه آورده اي؛
چه خواهي گفت؟
بايزيد فرمود :
وقتي فقيري بر کريمي وارد ميشود،
به او نميگويند چه آورده اي
بلکه ميگويند چه ميخواهي ..
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی رسيدن
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
نه اميد معنايى دارد و
نه نااميدى...
عين القضات كامل گفت كه وقتى "حق بر سَريرَت
(لوح وجود)
آشكار شود، ديگر نه جاى بيم است و نه جاى اميد"؛
انسان متعهد، نه افسرده است و نه اميدوار، او تنها به تعهدش "عمل" ميكند.
او فاعل است و نه منفعل...
و فهم تعهد،
از وظايف انسان است در به معرفت رسيدن...
انسان هميشه برای چيزهايی كه آرزو میكند قدرت كافی دارد؛
فقط سستي اراده است كه نمی گذارد او در راه رسيدن به آرزوی خود گام بردارد.
#ژان_ژاك_روسو
#داستانک
#معنی_زن
از حکيمي پرسيدند:
معني زن چيست؟
با تبّسم گفت: لوحي از شيشه است
که شفّاف بوده و باطنش را مي تواني ببيني.
اگر با مدارا او را لمس کني
درخشش افزون مي شود
و صورت خود را در آن مى بيني
اما اگر روزي آن را شکستي
جمع کردن شکسته هايش بر تو سخت مى شود
اگر احياناً جمعش کرد✨
که بچسباني بين شکسته هايش
فاصله مي افتد
و هر موقع دست به محل
شکستگي بکشي دستت زخمي ميشود.
زن اينچنين است پس آن را نشکن
چهار باوري كه عزت نفس شما را تخريب مي كند!
١- همه بايستي مرا دوست داشته باشند. اگر دوست ندارند پس من مشكلي دارم و يا من خوب نيستم.
٢- من بايستي در هر هدفي كه انتخاب مي كنم، موفق بشوم.
٣- وقتي كار اشتباهي مي كنم، خودم را آدم بدي مي دانم.
٤- وقتي انتظارات و توقعات من برآورده نمي شود، احساس مي كنم يك بازنده واقعي هستم.
روش هايي كه عزت نفس شما را افزايش مي دهد!
١- من موجود ارزشمندي هستم.
٢- منحصر به فرد بودن خود را جشن بگيريد.
٣- گروهي تشكيل دهيد كه عزت نفس شما را تقويت كنند.
٤- آگاهي خود را افزايش دهيد.
٥- به خودتان لذت بدهيد.
٦- زمان هايي را فقط به خودتان اختصاص دهيد.
٧- ورزش و مديتيشن كنيد.
٨- فعاليت هاي مورد علاقه و جديد شروع كنيد.
٩- اهداف قابل دسترس براي تقويت باور " من خوب هستم." تعيين كنيد و براي رسيدن به آن تلاش كنيد.
١٠- وارد عمل شويد. شما اطلاعات مورد نياز را داريد.
٩ باورى كه باعث بروز رفتار پرخاشگرانه ميشوند:
١. در هر كارى بايد برنده شوم.
٢. اگر زورگويى نكنم، هيچكس به حرف من گوش نميدهد.
٣. جهان، پر از دشمن است. پس براى اينكه حقم را بگيرم، بايد پرخاشگرانه رفتار كنم.
٤. سازش كردن با ديگران، مساوى باخت است.
٥. بايد هر طورى شده روى ديگران تاثير بگذارم.
٦. هيچكس نبايد مانع رسيدن من به اهدافم شود.
٧. با برخى از افراد فقط بايد از طريق رفتار پرخاشگرانه ارتباط برقرار كرد.
٨. بايد ثابت كنم حق با من است و ديگران اشتباه ميكنند.
٩. جهان ناعادلانه اى است؛ وقتى كسى با من بدرفتارى ميكند، تحملش براى من خيلى مشكل است.
از شيخ بهايي پرسيدند :
خدا را در كجا يافتي ...؟
فرمودند:
در قلب كساني كه بيدليل مهربانند ...
با پدرم رفتم سیرک، توی صف خرید بلیط؛
یک زن و شوهر با 4تا بچشون جلوی ما بودند.
وقتی به باجه رسيدند و متصدی باجه،
قیمت بلیط ها رو بهشون اعلام کرد،
ناگهان رنگ صورت مرد تغییر کرد
و نگاهی به همسرش انداخت،معلوم بود
که پول کافی ندارد و نميدانست چه بکند...!
ناگهان پدرم دست در جیبش کرد
و یک اسکناس صد دلاری بیرون آورد
و روی زمین انداخت،سپس خم شد
و پول را از زمین برداشت و به شانه مرد
زد و گفت: ببخشید آقا،
این پول از جیب شما افتاده!
مرد که متوجه موضوع شده بود،
بهت زده به پدرم نگاه کردو گفت:
متشکرم آقا...!
مرد شریفی بود ولی برای اینکه پیش
بچه هايش شرمنده نشود،
کمک پدر را پذیرفت،بعد از ينکه بچه ها
بهمراه پدر و مادرشان داخل سیرک شدن
ما آهسته از صف خارج شدیم
و بدون دیدن سیرک به طرف خانه برگشتیم
و من در دلم به داشتن چنین پدری افتخار کردم!
"آن زیباترین سیرکی بود که به عمرم رفته بودم"
ثروتمند زندگی کنیم
بجای آنکه ثروتمند بمیریم!
انسانیت نهایت دین داریست.
از خاطرات چارلی چاپلین
بخشیدن هنره که هرکسی نداره!
يک روز دو دوست با هم و با پاي پياده از جاده اي در بيابان عبور مي کردند.بعد از چند ساعت سر موضوعي با هم اختلاف پيدا کرده و به مشاجره پرداختند.وقتي که مشاجره آنها بالا گرفت ناگهان يکي از دو دوست به صورت دوست ديگرش سيلي محکمي زد .بعد از اين ماجرا آن دوستي که سيلي خورده بود بر روي شنهاي بيابان نوشت :
امروز بهترين دوستم به من سيلي زد.
سپس به راه خود ادامه دادند تا به يک آبادي رسيدند.چون خيلي خسته بودندتصميم گرفتند که همانجا مدتي در کنار برکه به استراحت بپردازند.
ناگهان پاي آن دوستي که سيلي خورده بود لغزيد و به برکه افتاد.
کم کم او داشت غرق مي شد که دوستش دستش را گرفت و او را نجات داد .بعد از اين ماجرا او بر روي صخره اي که در کنار برکه بود اين جمله را حک کرد:
امروز بهترين دوستم مرا از مرگ نجات داد.
بعد از آن ماجرا دوستش پرسيد اين چه کاري بود که تو کردي ؟
وقتي سيلي خوردي روي شنها آن جمله را نوشتي و الان اين جمله را روي سنگ حک کردي ؟
دوستش جواب داد وقتي دلمان از کسي آزرده مي شود بايد آن را روي شنها بنويسيم تا بادهاي بخشش آن را با خود ببرد. ولي وقتي کسي به ما خوبي مي کند بايد آن را روي سنگ حک کنيم تا هيچ بادي نتواند آنرا به فراموشي بسپارد.
واقعا خيلى دلم مى خواد بدونم
چجورى هفت هشت هزار سال قبل مردم شرق آسيا به اين نتيجه رسيدن كه دو تا چوب بذارن لا انگشتاشون و باهاش غذا بخورن.
واقععععااااااااااااا چطوری؟؟؟؟