هيچ وقت از خودمون پرسيديم قيمت يه روز زندگی چنده؟!
ما که قيمت همه چيز رو با پول میسنجيم
تا حالا شده از خدا بپرسيم:
قيمت يه دست سالم چنده؟!
يه چشم بی عيب چقدر می ارزه؟!
چقدر بايد بابت اشرف مخلوقات بودنمون پرداخت کنيم؟!
قيمت يه سلامتی فابريک چقدره؟!
و خيلی سؤال ها مثل اين...
ما همه چيز را مجانی داريم و شاکر نيستيم...
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی رسيديم
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
هيچ وقت از خودمون
پرسيديم قيمت يه روز زندگي چنده ؟
ما که قيمت همه چيز رو با پول مي سنجيم
تا حالا شده از خدا بپرسيم :
قيمت يه دست سالم چنده؟
يه چشم بي عيب چقدر مي ارزه ؟
چقدر بايد بابت اشرف مخلوقات بودنمون پرداخت کنيم ؟
قيمت يه سلامتي فابريک چقدره؟
وخيلي سوال ها مثل اين...
ما همه چيز را مجاني داريم و شاکر نيستيم
خدايا براي تمام نعمتهايت سپاس
ما...
با صداى آرام تر خنديديم.
موهايمان كمتر رنگ باد را ديد.
مخفى مان كردند.
و به ما ياد دادند مخفى كنيم،
مخفيانه زيبا شديم،
مخفيانه شكست خورديم.
مخفيانه التيام يافتيم.
ما ترسيديم همه عمرمان را،
اما روزى مى رسد...
كه برقصيم، برقصيم، برقصيم
و بر شانه هاى هم بوسه بزنيم.
اينجاست پشتِ زيبايى مان...
تمام زخم هايى كه هرگز نميبيندشان.
مردي با اسب و سگش درجادهاي راه ميرفتند.
هنگام عبوراز كنار درخت عظيمي، صاعقهاي فرود آمد وآنها را كشت. اما مرد نفهميد كه ديگر اين دنيا را ترك كرده است و همچنان با دوجانورش پيش رفت.
گاهي مدتها طول ميكشد تا مردهها به شرايط جديد خودشان پي ببرند.پياده روي درازي بود، تپه بلندي بود، آفتاب تندي بود، عرق مي ريختند و به شدت تشنه بودند. در يك پيچ جاده دروازه تمام مرمري عظيمي ديدند كه به ميداني باسنگفرش طلا باز ميشد و در وسط آن چشمهاي بود كه آب زلالي از آن جاري بود. رهگذر رو به مرد دروازه بان كرد و گفت: "روز بخير، اينجا كجاست كه اينقدر قشنگ است؟"
دروازهبان: "روز به خير، اينجا بهشت است."
- "چه خوب كه به بهشت رسيديم، خيلي تشنهايم."
دروازه بان به چشمه اشاره كرد و گفت: "ميتوانيد وارد شويد و هر چه قدر دلتان ميخواهد بوشيد."
- اسب و سگم هم تشنهاند.
نگهبان:" واقعأ متأسفم . ورود حيوانات به بهشت ممنوع است."
مرد خيلي نااميد شد، چون خيلي تشنه بود، اما حاضر نبود تنهايي آب بنوشد. ازنگهبان تشكر كرد و به راهش ادامه داد. پس از اينكه مدت درازي از تپه بالا رفتند،به مزرعهاي رسيدند. راه ورود به اين مزرعه، دروازهاي قديمي بود كه به يك جاده خاكي با درختاني در دو طرفش باز ميشد. مردي در زير سايه درختها دراز كشيده بود وصورتش را با كلاهي پوشانده بود، احتمالأ خوابيده بود.
مسافر گفت: " روز بخير!"
مرد با سرش جواب داد.
- ما خيلي تشنهايم . من، اسبم و سگم.
مرد به جايي اشاره كرد و گفت: ميان آن سنگها چشمهاي است. هرقدر كه ميخواهيدبنوشيد.
مرد، اسب و سگ به كنار چشمه رفتند و تشنگيشان را فرو نشاندند.
مسافر از مرد تشكر كرد. مرد گفت: هر وقت كه دوست داشتيد، ميتوانيدبرگرديد.
مسافر پرسيد: فقط ميخواهم بدانم نام اينجا چيست؟
- بهشت
- بهشت؟ اما نگهبان دروازه مرمري هم گفت آنجا بهشت است!
- آنجا بهشت نيست، دوزخ است.
مسافر حيران ماند:" بايد جلوي ديگران را بگيريد تا از نام شما استفاده نكنند! اين اطلاعات غلط باعث سردرگمي زيادي ميشود! "
-كاملأ برعكس؛ در حقيقت لطف بزرگي به ما ميكنند. چون تمام آنهايي كه حاضرندبهترين دوستانشان را ترك كنند، همانجا ميمانند...
ﺩﯾﺮﻭﺯ ﺳﻪ نفر ﺟﻠﻮﻣﻮ ﮔﺮﻓﺘﻦ
ﻭ ﺍﺯﻡ ﭘﺮﺳﯿﺪﻥﺗﻮ آنیسا تو سایت یک جمله.. نيستي ؟ :|
ﻣﻨﻢ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﮔﻔﺘﻢ ﭼﺮﺍ ﺧﻮﺩﻣﻢ :|||
.......ﺑﻌﺪ ﯾﻬﻮ :/.....
ﻫﻤﺸﻮﻥ ﺑﺎ ﺗﯿﻎ ﺭﮔﺸﻮﻥ ﺭﻭ ﺯﺩﻥﭘﺮﺳﯿﺪﻡ ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭﻭ ﮐﺮﺩﯾﺪ ؟؟؟
ﺑﻌﺪ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ اوناﮎ ﺩﺍﺷﺖﻧﻔﺴﺎﯼ ﺁﺧﺮﺷﻮ ﻣﯿﮑﺸﯿﺪﮔﻔﺖ :
ﻣﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺁﺭﺯﻭ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﻓﺪﺍﯼ ﺗﻮ ﺑﺸﯿﻢﺣﺎﻻ به ارزومون رسيديمﺑ
ﺎﺑﺎ ﻧﮑﻨﯿﺪ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭﺍﺭﻭ ﻣﻦ ﺟﺮﺍﺕ ﻧﺪﺍﺭﻡ :-S
ﺍﺯ ﺧﻮﻧﻪ برم بیرون از بس فدایی دارم
حالا ما خوشتیپ درست :|
حالا ما خوشگل درست :|
حالا ما با کلاس درست :|
حالا ما باحال درست :|
ولی من بخدا راضی نیستم هر روز بخاطر من اینهمه ادم جونشونو بدن!!!والاا:)))
دنيا طلبيديم و به جايي نرسيديم
پس واي بر آن آخرت ناطلبيده
ميخوام نباشم ،
ميخوام نباشي ...،
شايد به نبودن ها كه رسيديم
تونستيم " باهم " باشيم.
بچه که بوديم ميرفتيم مسافرت به هر هتل بزرگي
که توي شهرهاي بين راهمون ميرسيديم بابام ميرفت ميگفت:
ميشه اين بچه هارو ببرم دستشويي؟؟ :)
خلاصه اينکه ما از هتلهاي بزرگ و چند ستاره
فقط توالتاشو ديديم :|
فک و فاميله داريم.؟