دو عاشقیم؛
ولے در دو داستانِ جدا
بههمرسیدنمان خوب بود، اگر میشد...
#سجاد_سامانی
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی رسیدنمان
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
دو عاشقیم؛
ولی در دو داستانِ جدا
بههمرسیدنمان خوب بود، اگر میشد...
#سجاد_سامانی
عاشقم باش . . .️
هرچند همه بگویند
ڪه رسیدنمان بهم
محالترین اتفاق تاریخ است!
عاشقم باش . .
و بگذار ڪه به همه ثابت شود
ما همان ممڪنترین
محال دنیا خواهیم بود.....•
. .
.
. و چه تلخ
که بی عشق زندگی میکنیم و خود را از عاشق شدن دریغ میکنیم
و عشق را در سیزدهمین روز بهار ،
از طبیعت طلب میکنیم
کاش به جای سبزه ها ،
دست هایمان را به هم گره بزنیم
تا "سیزدهِ رسیدنمان هیچوقت "در نشود
#امیرحسین_سرمنگانی
#mim .
عاشقم باش
هر چند همه بگویند
که رسیدنمان بهم
محال ترین اتفاقِ تاریخ است
عاشقم باش
و بگذار به همه ثابت شود
که ما همان ممکن ترین محالِ دنیا خواهیم بود ...
. .
عاشقم باش
هرچند همه بگویند
که رسیدنمان بهم
محالترین اتفاق تاریخ است!
عاشقم باش
و بگذار که به همه ثابت شود
ما همان ممکنترین
محال دنیا خواهیم بود...
عاشقم باش
هر چند همه بگویند ...
که رسیدنمان بهم
محال ترین اتفاقِ تاریخ است
عاشقم باش
و بگذار که به همه ثابت شود
ما همان ممکن ترین محالِ دنیا خواهیم بود ...
عاشقم باش هرچند همه بگویند که
رسیدنمان به هم محالترین
اتفـاقِ تاریخ است! عاشقم باش، و
بگذار کـــه، به همه "ثابت شود" ما
همان ممکنترین محالِ دنیا
خواهیم بود
#رکسانا_احمدشاهی
(خواهشا تایید)
معما
کشتی ژاپنی وسط دریا بود …
قبل از رسیدنش به مقصد ، کاپیتان کشتی رفت حموم کند …
ساعت طلایش که مارک رولکس بود با انگشترش که نگین الماس داشت را درآورد و روی میز گذاشت ..
اما بعد از اینکه از حمام بیرون آمد نه ساعتش را دید و نه انگشترش را .
چهار تا از افسران را صدا کرد
افسر ملوان . افسر مخابرات.رییس دریانوردان و افسرمکانیک و از همه ی آنها فقط یک سوال پرسید ،
اینکه یک ربع قبل کجا بودند و اهل کجان ؟
افسرملوان (هندی)گفت : من خواب بودم زیرا کشیک نیمه شب با من بوده
افسرمخابرات (انگلیسی) گفت : من تو اتاق مخابرات مشغول بودم و داشتم خبر رسیدنمان را به بندر بعدی تلگراف میکردم .
رییس دریانوردان (سریلانکایی) گفت : من بالای دکل بودم و داشتم پرچم را که وارونه شده بود ؛ درست میکردم .
افسرمکانیک(مصری) گفت : من تو موتورخونه بودم و داشتم نقص فنی موتور سمت راست را درست میکردم .
به محض اینکه صحبت چهارافسر تموم شد ،کاپیتان دزد ساعت و انگشترش را شناخت .
سوال :
سارق کیست ؟؟؟ و چگونه کاپیتان او را شناخت ؟
باهوشا حلش کنند
عاقا این سوال خیلی خیلی رو مخ من بود اخر فهمیدم
واقعا سخته!!!!
ما هیچ وقت به هم نمی رسیم
همیشه سوزنبانی هست
که به وقت رسیدنمان
خط ها را عوض کند.