شما از جادهای که یکبار اشتباه رفتین و آخرش به بنبست رسیدین، دوباره سفر نمیکنین، پس چرا به آدمی که یهبار رفته، فرصتِ دوباره میدین؟! :)))))
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی رسیدین
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
یه مرحلهایم از رابطه هست که فقط حرف زدن باهاش حالتو خوب میکنه، چون میدونی پناهته، چون میدونی تکیهگاهته، چون میدونی براش مهمی، چون میدونی غمت غمشه خوشیت خوشیش، و هیچ چیز دیگهای تو اون لحظه قادر نیست آرومت کنه مگر حضور خودش
اگه به این مرحله رسیدین تبریگ میگم شما بفنا رفتین
من به قسمت اعتقاد ندارم
اگه به همدیگه نرسیدین حتما یکیتون نخواسته...
.این داستان زیبا رو ببینید..
.شما هم هروقت دیدین که اوضاع بیریخت شده، فرار کنید تو بغل خدا... هرجا که ترسیدین، بدونید که راه فرار به سمت خداست!
.
اگه بهش رسیدین بدونید از ته دل عاشق هم نبودید
تو این دنیا دونفر هم واقعا عاشق هم باشن هیچوقت قرار نیست به هم برسن ...
تاحالا از خودتون پرسیدین اونی که تو خودتون سوالاتون و جواب میده کیه؟
لقمان را گفتند ادب از که آموختی ؟
گفت: دهنمو سرویس کردین از بس پرسیدین!
ﻟﺤﻈﻪﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻫﺴﺘﯿﻢ
ﭼﻪ ﺗﻨﻬﺎ، ﭼﻪ ﺩﺭ ﺟﻤﻊ
ﺍﻣﺎ با ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ
ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺭﻭحماﻥ ﻣﯽﺭﻭﺩ ﻫﻤﺎﻥﺟﺎ ﮐﻪ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ
ﺑﯽﺻﺪﺍ، ﺑﯽﻫﯿﺎهو
ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﻪﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ
ﺭﺍﻧﻨﺪۀ ﺁﮊﺍﻧﺲ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ: ﺭﺳﯿﺪﯾﻦ!
ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ: بقیۀ ﭘﻮﻝ ﺭﺍ ﻧﻤﯽﺧﻮﺍﻫﯽ؟
ﺭﺍﻧﻨﺪۀ ﺗﺎﮐﺴﯽ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ: ﺻﺪﺍﯼ ﺑﻮﻕ ﺭﺍ ﻧﻤﯽﺷﻨﻮﯼ؟!
ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﺻﺪﺍ ﻣﯽﮐﻨﺪ: ﺣﻮﺍﺳﺖ ﮐﺠﺎﺳﺖ؟!
ﺳﺎﻋﺖﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ
ﺷﻨﯿﺪﯾﻢ ﻭ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﯾﻢ
ﺧﻮﺍﻧﺪﯾﻢ ﻭ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﯾﻢ
ﺩﯾﺪﯾﻢ ﻭ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﯾﻢ
ﻭ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ ﺧﻮﺩﺵ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﺷﺪ
ﺁﻫﻨﮓ ﺑﺎﺭ ﺩﻫﻢ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺷﺪ
ﻫﻮﺍ ﺭﻭﺷﻦ ﺷﺪ
ﺗﺎﺭﯾﮏ ﺷﺪ
ﭼﺎﯼ ﺳﺮﺩ ﺷﺪ
ﻏﺬﺍ ﯾﺦ ﮐﺮﺩ
ﺩﺭ ﯾﺨﭽﺎﻝ ﺑﺎﺯ ﻣﺎﻧﺪ
ﻭ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﻗﻔﻞ ﻧﮑﺮﺩيم
ﻭ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﯾﻢ ﮐﯽ ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ
ﻭ ﮐﯽ ﮔﺮﯾﻪﻫﺎیماﻥ ﺑﻨﺪ ﺁﻣﺪ
ﻭ ﮐﯽ ﻋﻮﺽ ﺷﺪيم
ﮐﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﺘﺮﺳﯿﺪﯾﻢ
ﺍﺯ ﺗﻪ ﺩﻝ ﻧﺨﻨﺪﯾﺪﯾﻢ
ﻭ ﺩﻝ ﻧﺒﺴﺘﯿﻢ
ﻭ ﭼﻄﻮﺭ ﯾﮑﺒﺎﺭﻩ ﺍﻧﻘﺪﺭ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﯾﻢ
ﻭ ﺍﺯ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎیماﻥ ﮐﯽ ﮔﺬﺷﺘﯿﻢ?
ﻭ ﮐﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺍﻭ ﺭﺍ؟
ﯾﮏ ﻟﺤﻈﻪ ﺳﮑﻮﺕ ﺑﺮﺍﯼ ﻟﺤﻈﻪﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ با ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ
+دوس دارم همش پست بزارم..
+نوشته قشنگی بود،شرح حال خودم
+ای خداکی این روزاتموم میشه
یک لحظه ســـــــکوت ... برای لحظه هایی که خودمان نیستیم
لحظه هایی هستند که هستیم
اما خودمان نیستیم
انگار روحمان می رود
همان جا که می خواهد
بی صدا ... بی هیاهو ...
همان لحظه هایی که راننده آژانس می گوید : " رسیدین خانم "
فروشنده می گوید : " باقی پول را نمی خواهی ؟ "
راننده تاکسی می گوید : " صدای بوق را نمی شنوی ؟ "
و مادر صدا می کند : " حواست کجاست ؟ "
ساعت هایی که شنیدیم و نفهمیدیم
خواندیم و نفهمیدیم
دیدیم و نفهمیدیم
و تلویزیون خودش خاموش شد
آهنگ بار دهم تکرار شد
هوا روشن شد ... تاریک شد ...
چایی سرد شد ... غذا یخ کرد ...
در یخچال باز ماند و در خانه را قفل نکردیم
و نفهمیدیم کی رسیدیم خانه
و کی گریه هامان بند آمد
و کی عوض شدیم
کی دیگر نترسیدیم
از ته دل نخندیدیم
و دل نبستیم ...
...و چطور یکباره آنقدر بزرگ شدیم
و موهای سرمان سفید
و از آرزوهایمان کی گذشتیم ؟ !
" یک لحظه سکوت برای لحظه هایی که خودمان نیستیم "
" ؟ "
"ﯾﮏ ﻟﺤﻈﻪ ﺳﮑﻮﺕ ﺑﺮﺍﯼ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ "
ﻫـﻤﺎﻥ ﻟـﺤﻈﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺭﺍﻧﻨـﺪﻩ ﯼ ﺁژﺍﻧﺲ ﻣﯿـﮕﻮﯾـﺪ ﺭﺳﯿﺪﯾﻦ ﺁﻗﺎ...
ﻓُـﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﻣﯽ ﮔﻮﯾـﺪ ﺑﺎﻗﯽ ﭘﻮﻝ ﺭﺍ ﻧـﻤﯽ ﺧـﻮﺍﻫﯽ؟
ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﺗﺎﮐﺴﯽ ﻣﯿـﮕﻮﯾﺪ ﺻﺪﺍﯼ ﺑـﻮﻕ ﺭﺍ ﻧـﻤﯽ ﺷـﻨﻮﯼ
ﻣﺎﺩﺭ ﺻــﺪﺍ ﻣﯿﮑﻨﺪ *ﺣَﻮﺍﺳــﺖ ﮐُــﺠﺎﺳــﺖ ؟*
ﺳﺎﻋـﺘﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺷـﻨﯿﺪﯾﻢ ﻭ ﻧﻔــﻬﻤﯿـﺪیم ...
ﺧﻮﻧــﺪﯾﻢ ﻭ ﻧﻔــﻬﻤﯿــﺪﯾﻢ ...
ﺩﯾﺪﯾــﻢ ﻭ ﻧﻔــﻬﻤﯿﺪﯾﻢ
ﻭ ﺗــﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ ﺧــﻮﺩﺵ ﺧــﺎﻣﻮﺵ ﺷُﺪ ...
ﺁﻫﻨﮓ ﺑﺎﺭ ﺩﻫﻢ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺷﺪ ...
*ﻫﻮﺍ ﺭﻭ ﺷﻦ ﺷﺪ* , ﺗﺎﺭﯾﮏ ﺷﺪ
*ﭼﺎﯾﯽ ﺳــﺮﺩ ﺷﺪ* , ﻏﺬﺍ ﯾﺦ ﮐﺮﺩ
ﺩﺭ ﯾﺨﭽﺎﻝ ﺑﺎﺯ ﻣﺎﻧﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﻗــﻔﻞ ﻧﮑﺮﺩﯾﻢ ...
ﻭ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﯾﻢ ﮐﻪ ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ ﺧﺎﻧﻪ ﻭ ﮐﯽ ﮔﺮﯾﻪ ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﺑﻨﺪ ﺁﻣﺪ
*ﮐِــﯽ ﻋَــﻮﺽ ﺷﺪﯾـــﻢ ..*
*ﮐـﯽ ﺩﯾﮕﺮ* ﻧﺘــﺮﺳـﯿﺪﯾﻢ ...
*ﺍﺯ ﺗَــﻪ ﺩﻝ ﻧﺨــﻨﺪیـــدﯾﻢ ...*
ﻭ ﺩﻝ ﻧﺒﺴﺘﯿﻢ ...
* ﭼــﻄﻮﺭ ﯾﮑﺒﺎﺭﻩ ﺍﻧــﻘﺪﺭ ﺑُــﺰﺭﮒ ﺷـﺪﯾﻢ ﻭ ﻣﻮﻫــﺎﯼ ﺳــﺮﻣﺎﻥ ﺳــﻔﯿﺪ ﻭ ﺍﺯ
ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﯾــﻤﺎﻥ ﮐــﯽ ﮔُﺬﺷﺘﯿﻢ *
*"ﯾﮏ ﻟﺤﻈﻪ ﺳﮑﻮﺕ ﺑﺮﺍﯼ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ "*