بگذار تمام دنيا مسخره ات کنند!
خودت را...
چادرت را ...
سياه بودنش را...
چهره بدون آرايشت را...
☜مى ارزد به يک لبخند رضايت مهدى فاطمه (س)
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی رضايت
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
ﻓﺮﻭﺭﺩﻳﻦ: ﺳﮑﻮﺕ ﻳﻪ ﻓﺮﻭﺭﺩﻳﻨﻰ ﻭﺍﺳﻪ ﺭﺿﺎﻳﺘﺶ ﻧﻴﺴﺖ
ﺩﺍﺭﻩ ﻓﮑﺮ ﻣﻯﮑﻨﻪ ﮐﻪ ﭼﺠﻮﺭﻯ ﺣﺎﻟﺘﻮ ﺑﮕﯿﺮﻩ .
ﺍﺭﺩﻳﺒﻬﺸﺖ : ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻬﺸﺘﻰ ﺑﺎﺷﻰ ﮐﻪ ﺍﺭﺩﻳﺒﻬﺸﺘﻰ ﺑﺸﻰ .
ﺧﺮﺩﺍﺩ : ﺍﺻﻼ ﺣﮑﺎﻳﺖ ﺩﺍﺭﻳﻢ ﺧﺮﺩﺍﺩﻳﺎ ﺍﻭﻝ ﺟﺬﺍﺑﻴﺖ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﻌﺪ
ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﻥ .
ﺗﻴﺮ: ﺍﮒ ﻧﺰﺩﻳﮏ ﺗﻴﺮ ﻣﺎﻫﻴﺎ ﺷﺪﻯ ﺩﻭﺭ ﺩﺭﻭﻍ ﻭ ﮐﺎﻣﻞ ﺧﻂ
ﺑﮑﺶ .
ﻣﺮﺩﺍﺩ: ﻳﻪ ﻣﺮﺩﺍﺩﻯ ﻫﺮ ﭼﻘﺪ ﮐﻮﺩﮎ ﺩﺭﻭﻧﺶ ﺑﺎﺯﻳﮕﻮﺵ ﺑﺎﺷﻪ
ﻫﻴﭻ ﻭﻗﺖ ﺑﺎ ﮐﺴﻰ ﺑﺎﺯﻯ ﻧﻤﻯﮑﻨﻪ .
ﺷﻬﺮﻳﻮﺭ : ﻫﻴﭻ ﻭﻗﺖ ﺩﻝ ﻳﻪ ﺷﻬﺮﻳﻮﺭﻯ ﻭ ﻧﺸﮑﻮﻥ ﺧﺪﺍ
ﺑﺪﺟﻮﺭ ﻣﺮﺍﻗﺒﺸﻮﻧﻪ.
ﻣﻬﺮ : ﺯﻧﺪﮔﻰ ﺑﺎ ﻳﻪ ﻣﻬﺮ ﻣﺎﻫﻰ ﻳﻪ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻓﻮﻕ ﺍﻟﻌﺎﺩﻩ ﺳﺖ
ﮐﻪ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﻟﻴﺎﻗﺖ ﻣﻯﺨﻮﺍﺩ .
ﺁﺑﺎﻥ :ﺩﻧﻴﺎﺍﻡ ﻋﻮﺽ ﺷﻪ ﻳﻪ ﺁﺑﺎﻧﻰ ﻋﻮﺽ ﻧﻤﻴﺸﻪ
ﺁﺫﺭ : ﺁﺫﺭﻯ ﺁ ﺁﺭﻭﺯﻳﻰ ﻧﺪﺍﺭﻥ ﭼﻮﻥ ﺧﻮﺩﺷﻮﻥ ﺁﺭﺯﻭ ﻫﻤﻪ ﺍن.
ﺩﻯ: ﮐﺴﻰ ﮐﻪ ﻳﻪ ﺩﻯ ﻣﺎﻫﻰ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﻴﺪﻩ ﻟﮕﺪﻯ ﺑﻪ
ﺑﺨﺖ ﺧﻮﺩﺵ ﻣﻯﺰﻧﻪ ﮎ ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﺑﺮﻭﺳﻠﻰ ﻧﺰﺩ ﺑﻪ ﺣﺮﻳﻔﺎﺵ .
ﺑﻬﻤﻦ: ﻣﻬﺮﺑﻮﻧﻰ ﻳﻪ بهمنی ﺭﻭ ﺑﺎ ﺿﻌﻔﺶ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﻧﮕﻴﺮ
ﺍﺳﻔﻨﺪ:اسفند که ماه نیست کلکسیون ادمای جذابه و خاصه….
ســُـكوتــم از رضايتـــ نيست ،
فكــرم مشغولِ اينكه چـِـطــور دَهــنــت رو آسفالتــ كنم
هنگام مهماني رفتن
خانم ها
لباس نو مي خرند.
به دقت حمام مي كنند . لباس هايشان را اتو مي كنند.
با دقت آرايش مي كنند.
بهترين عطر را استفاده مي كنند.
به دقت خود را در آيننه نگاه مي كنند.
و بالاخره رضايت مي دهند كه خوشگلند!
آقايان
از يك ساعت قبل حاضرند و الان بر روي مبل خوابشان برده.
همسرم خواست با زن ديگري براي شام بيرون بروم ! ! !
پس از سالها زندگي مشترك، همسرم از من خواست كه با زن ديگري براي شام و سينما بيرون بروم. زنم گفت كه مرا دوست دارد ولي مطمئن است كه اين زن هم مرا دوست دارد. و از بيرون رفتن با من لذت خواهد برد. زن ديگر كه همسرم خواست با او بيرون برم، مادرم بود. او 19سال پيش بيوه شده بود ولي مشغلههاي زندگي و داشتن 3فرزند باعث شده بود كه من فقط در موارد اتفاقي و نامنظم به او سر بزنم. آن شب به او زنگ زدم و...با نگراني از من پرسيد مگر چه شده؟ نگران شدهبود، گفتم: به نظرم رسيد بسيار دلپذير خواهد بود اگر امشب با هم باشيم...جمعه عصر وقتي براي بردنش ميرفتم كمي عصبي بودم، او جلوي در خانه ايستاده بود و لباسي را پوشيده بود كه در آخرين جشن سالگرد ازدواجش پوشيده بود. با چهرهاي روشن همچون فرشتگان به من لبخند ميزد. وقتي سوار ماشين شد گفت به دوستانش گفته كه امشب با پسرم براي گردش بيرون ميروم و آنها خيلي تحت تاثير قرار گرفته بودند...به رستوراني رفتيم كه خيلي لوكس نبود اما جاي دنجي بود. وقتي منو را نگاه ميكرد، لبخند حاكي از رضايت را بر چهرهاش ميديدم...
به من گفت وقتي كوچك بوديم و با هم رستوران ميرفتيم، او بود كه منوي رستوران را ميخواند...من هم گفتم حالا وقتش رسيده كه تو استراحت كني و بگذاري من اين لطف را در حق تو انجام دهم...هنگام صرف شام گپ و گفت صميمانهاي داشتيم...آنقدر حرف زديم كه سينما را از دست داديم...وقتي او را به خانه رساندم گفت كه باز هم با من بيرون خواهد آمد به شرط اينكه او مرا دعوت كند و من هم قبول كردم...
چند روز بعد مادرم در اثر يك حمله قلبي درگذشت، كمي بعدتر پاكتي حاوي كپي رسيدي از رستوراني كه با مادرم آن شب غذا خورديم به دستم رسيد. همراه با يادداشتي كه به آن ضميمه شده بود: نميدانم كه آيا در آنجا خواهم بود يا نه ولي هزينه را براي 2نفر پرداخت كردهام يكي براي تو و يكي هم براي همسرت. و تو هرگز نخواهي فهميد آن شب براي من چه مفهومي داشته است، دوستت دارم پسرم. آن هنگام بود كه دريافتم چقدر اهميت دارد كه به موقع به عزيزانمان بگوييم كه دوستشان داريم و زماني كه شايسته آنهاست به آنها اختصاص دهيم...به نظرم هيچ چيز در زندگي مهمتر از خداوند و خانواده نيست، زماني كه شايسته عزيزانتان است به آنها اختصاص دهيد زيرا هرگز نميتوان اين امور را به وقت ديگري واگذار نمود...»
سکوت ، هميشه نشانه رضايت نيست!
شايد کسي دارد
خفـــــه مي شـــود
پـشت ِ يـک بـغـض . . .