تمام این فاصله‌ها
تمام این تنهایی‌ها
تمام نداشتن‌هایت
ای کاش ،‌ خوابی بودند
شبیه خواب دم صبح ..

می‌آمدی
با دستان شبیه اطلسی‌ات
بیدارم می‌کردی
می‌گفتی : جان ِ دلم‌ ، صبح شده است ..
و من
به بهانه‌ی رهانیدنم از خوابی سخت
در آغوش می‌کشیدمت ...

اما حیف‌،
تو نیستی
و من به واقعی ترین شکل ِ ممکن
اسیر کابوس نداشتنت شده ام ..
تنهای ،‌ تنهای ،‌ تنها !