حوالی اردیبهشت
بوی بهشت می آید...
عطر شکوفهها و خاک باران خورده
هوش از سرِ رهگذران شهر، پرانده!
فصل بهار شوخی بردار نیست
همه را عاشق میکند...
#نرگس_صرافیان_طوفان
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی رهگذران
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
آنقدر رابطه ها را دم دستی نگیرید
ابراز علاقه هایتان را هدر رهگذران نکنید
حالا آمدیم یک نفر قصد ماندن داشت
حیف نیست دست و بالتان خالی باشد؟
#ابراهیم_عسکری
. کپشن خاص.
آنقدر رابطه ها را دم دستی نگیرید
ابراز علاقه هایتان را هدر رهگذران نکنید
حالا آمدیم یک نفر قصد ماندن داشت
حیف نیست دست و بالتان خالی باشد؟
#ابراهیم_عسکری
- حوالیِ #اردیبهشت ، بویِ بهشت می آید..
عطرِ شکوفه ها و خاکِ باران خورده ،
هوش از سرِ رهگذرانِ شهر پرانده..!
فصل بهار ، شوخی بردار نیست ،
همه را عاشق می کند..!
#نرگس_صرافیان_طوفان
- من و خیالِ تو ؛
موسیقیِ ملایم
رویا
پرواز
چشم هایم را بسته ام
لبخندی نشسته بر کنجِ لبانم...
شاید رهگذرانِ دیوانه پندارند آنها
بی خیالِ نگاه و پندارِ آنها
من دوست دارم به تو فکر کنم...
- امروز
میانِ درختانِ باغچه
با صدایِ پایِ رهگذران
نفسم بند می آید
برایِ بوسه ای..
فردا در ازدحامِ کوچه
چنان ببوسمت
که نَفس رهگذران بند آید!
#آشو_صفری
.
بـاش بـا من که همه
رهگذران میگذرند..️
#عماد_خراسانی
♡
مردی یک طوطی را که حرف میزد در قفس کرده بود و سر گذری مینشست. اسم رهگذران را میپرسید و به ازای پولی که به او میدادند طوطی را وادار میکرد اسم آنان را تکرار کند.
روزی حضرت سلیمان از آنجا میگذشت. حضرت سلیمان زبان حیوانات را میدانست. طوطی با زبان طوطیان به ایشان گفت: «مرا از این قفس آزاد کن.»
حضرت به مرد پیشنهاد کرد که طوطی را آزاد کند و در قبال آن پول خوبی از ایشان دریافت کند. مرد که از زبان طوطی پول درمیآورد و منبع درآمدش بود، پیشنهاد حضرت را قبول نکرد.
حضرت سلیمان به طوطی گفت: «زندانی بودن تو به خاطر زبانت است.»
طوطی فهمید و دیگر حرف نزد. مرد هر چه تلاش کرد فایدهای نداشت. بنابراین خسته شد و طوطی را آزاد کرد.
بسیار پیش میآید که ما انسانها اسیر داشتههای خود هستیم.
باش بامن که همه رهگذران میگذرند
همه خوبند ولی خوبتراز خوب تویی
سردند دست های من و دست های تو
سنگین شده ست مثل دل من صدای تو
تبعید شد به کوچه ی بن بست رد ما
تنبیه شد صدای من و های های تو
شد پایمال رهگذران پیاده رو
تصویر ناتمام من و رد پای تو
خط خورده ماند مشق شب گریه های من
شد تکه تکه نقشه ی جغرافیای تو
این آخرین شبی ست که در کوچه مانده است
فرداست انتهای شب مرگزای تو
پایان گرفت قصه و حق با کلاغ بود
شد ناتمام عاقبت ماجرای تو !
#علیرضا_عمرانی