الان دلم می خواست توی یه کلبه ی چوبی، توی یه جنگلِ دور افتاده، کنار اونی که دوسش دارم باشم، هوا سرد و بارونی باشه، بارونِ شدید بیاد طوری که نشه حتی پاتو از کلبه بزاری بیرون، کلبم یه شومینه داشته باشه، برم هیزم بیارم و داخلش آتیش کنم و بشینیم کنارش، لیوان های بزرگتِ هات چاکلت دستمون، پتو روام بندازیم رومون و تا صبح از کنارِ اتیش جم نخوریم.


. .