پسری عاشق دختری نابینا میشه
هرروز وقتی به دیدارش میرفت :
دختره میگفت
اگه چشام میدید بهترین گلهای دنیا رو برات میچیدم شبانه روز نگات میکردم لباست خودم انتخاب میکردم تورو خوشبخت ترین مردعالم میکردم.

بعد مدتی یکی پیداشد چشماشو هدیه داد به دختره اولین بار که پسر رودید فهمید پسر نابیناست گفت عمری خودم نابینا بودم نمیتونم با یه نا بینا زندگی کنم خواست که پسر رو ترک کنه پسر ه تنها یک جمله گفت
"(هرجا رفتی مواظب چشمام باش)

استاد شهریار شبی در مجلسی شعری سرودند با مطلع (بیت اول ) زیر :

امشب از دولت می دفع ملالی کردیم ** این هم از عمر شبی بود که حالی کردیم
.
.
.
خانم جوانی در مجلس حضور داشت و گفت استاد شعر بسیار زیبایی بود و من مبهوت شدم
ولی در عجبم چگونه فی البداهه همچین شعری سرودید ؟ مطمئن هستید این شعر را از قبل آماده نکرده بودید ؟

استاد فرمود : اسم شما چیست ؟ گفت : اسمم غزال است و شیفته شعرهایتان

استاد مکثی کرد و گفت :

امشب از دولت می دفع ملالی کردیم

این هم از عمر شبی بود که حالی کردیم

شهریارا غزلت خوانده غزالی زیبا

بد نشد با غزلی صید غزالی کردیم

کبرا۱۱رودیدین چه باحال باهفت تیر دوازده الی سیزده تیر شلیک میکنه؟

یاروتاپارسال مارومیدید.میگفت:
کارت اینترنت کجای کامپیوترمیخوره؟!
حالامارودیده میگه فیس بوک هم خزشدرفت!