کمی آرام‌تر از قبلم. انگار خشمی دیرینه را برون‌ریزی کرده باشم! انگار فریادم را به گوش همانی رسانده‌ام که باید، خشمم را بدون پرده به همانی ابراز کرده‌ام که باید. دیگر با همه دعوا ندارم، دیگر بی‌دلیل خشمگین نیستم و فارغ از نتیجه، آرام‌ترم.
کدخدا آب روستائیان را فروخته بود و من روستاییِ غمگین و خشمگینی بودم که جسورانه توی چشم‌های بی‌شرم کدخدا نگاه کرده بود و یک سیلی محکم به او زده بود.
نه آب بازگشت، نه کدخدا عذرخواهی کرد، اما روستائی، آرام‌تر از همیشه به خانه‌‌اش بازگشت


. .