آدمهاوقتی می آيند
موسيقی شان راهم باخودشان می آورند
ولی وقتی میروند
با خودنمی برند!
آدمهامی آيند و می روند
ولی دردلتنگی هايمان
شعرهايمان
روياهای خيس شبانهمان میمانند
جا نگذاريد
وقتی که میرویددیگر
به خواب،خاطرهےآدم برنگرديد
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی روياها
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
يه شبايى تو زندگى هست كه
وقتى دفتر خاطرات زندگيتو ورق ميزنى به چيزايى ميرسى كه نميدونى تقديرت بوده يا تقصيرت...
به ادمايى ميرسى كه نميدونى دردن يا همدرد...
به لحظه هايى ميرسى كه هضمش واسه دل كوچيكت سخته و به دردايى ميرسى كه براى سن و سالت بزرگه...
به ارزوهايى كه توهم شد...
روياهايى كه گذشت....
به چيزايى كه حقت بود اما شد توقع...
و زخمهايى كه با نمك روزگار اغشته شد.....
و احساسى كه ديگران اشتباه مى نامند...
و دست آخر دنيايى كه بهت پشت كرده......
وبازهم انتهاى دفتر خودت ميمانى....
و زخمهايى كه روزگار پشت هم ميزند...
و سكوت هم دواى دردش نيست...
كاش دنيا مهربان تر بودى...
نگو دوستت دارم
انسان اين واژه ِ تَرَک خورده را باور مي کند . . .
دست و پاي قلبش را گم ميکند
انسان است ديگر ، عاشقي زود باور ، تقصيري ندارد . . .
از کاه ِ خيال ِ تو کوهي ميسازد بر فراز ِ روياهايش
ميشود ققنوسي ، خندان بر ميخيزد از خاکسترِ اندوهش . . .
آن وقت تو ميروي و او ميماند با روحي زخمي،
تو ميروي و او ميماند با آبله اي از جنس تنهايي بر پيشاني ِ چروک خورده اش
تو ميشوي شاه ِ قصه و او جذامي ِ طرد شده از افسانه ها
مي ميرد ، به همين آساني
نگو دوستت دارم . . .
♡ نگو . . .
"يه نفر...
يه جايي...
تمام روياهاش تويي...
وقتي كه به تو فكر ميكنه...
احساس ميكنه كه زندگي واقعا با ارزشه...
پس هر وقت دلت گرفت...
اين حقيقت رو به خاطر داشته باش...
يه نفر...
يه جايي...
بي قرارته..."
"يه نفر...
يه جايي...
تمام روياهاش تويي...
وقتي که به تو فکر ميکنه...
احساس ميکنه که زندگي واقعا با ارزشه...
پس هر وقت دلت گرفت...
اين حقيقت رو به خاطر داشته باش...
يه نفر...
يه جايي...
بي قرارته..."
نشاني ام را از اولين ستاره اي که مي درخشدبگير،من در غروب به دنيا آمده ام!!
!!!!وسهم ارثيه ام از جهان،روياهاي مرده ي يک نسل است...
آخرين هفتهی زمستان است
همه چشم انتظار چهرهی عيد
پر شده شهر از هوای بهار
عطر گلهای سرخ و سبز و سپيد
در خيابان و کوچه و بازار
دست در دست مادر و پدرند
کودکان با نشاط آمدهاند
تا لباس قشنگ و نو بخرند
مثل آيينه صاف و براق است
کفشها زير نور ويترينها
کودک اصرار میکند: بابا !
من از اين کفشها، فقط اينها !
چند؟ ناقابل است ؛ ده تومان
ده هزار ؟! اينکه ... چشمهای پدر
بر زمين خيره میشود اما
منتظر مانده چشمهای پسر
کودک و عيد و خنده و شادی
کودک و کفش نو، لباس قشنگ
کودک و سرزمين روياها
عطرها، نورهای رنگارنگ
میخری هان ؟ ببين چه برّاق است
ظاهرش مثل کفش مردانه است
میخری هان ؟! ببين که مرد شدم
مرد در فکر خرجی خانه است ...
راستی چند روز مانده به عيد ؟
عيد آجيل و ماهی قرمز
عيد اين سفرههای دور از نان
که به سامان نمیرسد هرگز
میخری هان ؟! بله ! بله ! حتماً
میزند خنده شادمانه پسر
لبش از شادی و شعف باز است
مثل لبخند کفشهای پدر
در خيابان و کوچه و بازار
هيچکس بغض مرد را نشنيد
آی تقويمهای رنگارنگ
راستی چند روز مانده به عيد ؟!
ديگر منتظر کسي نيستم
هر که آمد.....
ستاره اي از روياهايم دزديد
هر که آمد.....
لبخند از لب هايم بريد
منتظر کسي نيستم....
از سر خستگي در اين ايستگاه نشسته ام !
یه ﻭﻗﺘﺎﻳﯽ ﺑﺎﺩ ﻣﻴﺎﺩ
ﭘَﺮﭘَﺮ ﺳﻮﺧﺘﻪﻫﺎﯼ ﻳﻪ ﺑﺮﮒ ﭼﻨﺎﺭ،
ﻣﻴﮕﻪ ﮐﯽ ﻭﻗﺘﺸﻪ ﮐﻪ ﺑﻔﻬﻤﯽ ﻳﻪ ﻓﺮﻗﯽ ﻫﺴﺖ
ﺍﻳﻦ ﻭََﺳﻄﺎ ﺍﺳﻤﺸﻮ، ﺗﻮ ﻣﻴﺬﺍﺭﯼ ﻋﻼﻗﻪ،
ﻭﻟﯽ ﺣﺴﻮﺩﯼ، ﻳﻪ ﭼﻴﺰِ ﺩﻳﮕﻪ، ﻳﻪ ﻧَﻘﻞ ﻭ ﺣﺮﻑِ ﺩﻭﺭ،
ﻳﻪ ﻭﻗﺘﺎﻳﯽ ﻣﻤﮑﻨﻪ ﺑﺰﻧﯽ ﺯﻳﺮ ﮔﺮﻳﻪ
ﻫﻤﻪ ﭼﻴﺰ ﺍﻳﻦ ﺩﻧﻴﺎ ﺭﻭ ﮐﻪ ﺑﺮﺍ ﺗﻮ ﻧﺨﻮﺍﺳﺘﻪﻥ
ﻳﻪ ﻭﻗﺘﺎﻳﯽ
ﻳﻪ ﻭﻗﺘﺎﻳﯽ ﻣﻤﮑﻨﻪ ﺑﺎﺩ ﺑﻮﯼ ﻏَﻢ ﻭ ﺁﺑﺎﻥ ﻭ ﮔﺮﻳﻪ ﺑﻴﺎﺭﻩ
ﺍﻭﻥ ﻭﻗﺖ ﭼﯽ؟
ﻳﻪ ﻟﺤﻈﻪ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﯼ ﺑﻌﺪﺵ ﺗﻮ ﮐﺠﺎ، ﺩﻧﻴﺎ ﮐﺠﺎ، ﺍﻳﻨﺠﺎ ﮐﺠﺎ !
ﻳﻪ ﻭﻗﺘﺎ ﮐﻪ ﺧﻴﻠﯽ ﺩﻟﺖ ﮔﺮﻓﺘﻪ
ﺑﺮﻭ ﻳﻪ ﻣﻮﺳﻴﻘﯽ ﺑﺬﺍﺭ
ﻳﺎ ﺑﺮﻭ ﭘﻴﺶ ﻳﮑﯽ ﮐﻪ ﺑﻔﻬﻤﻪ ﺣﺎﻝِ ﻋﺰﻳﺰِ ﺁﻳﻨﻪ ﺧﺮﺍﺑﻪ
ﺍﻳﻦ ﺩﻝِ ﺑﯽﺻﺎﺣﺒﺖ ﺷﮑﺴﺘﻪ
ﺑﺎﻳﺪ ﻳﻪ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﮑﻨﯽ !
ﮐﺎﺵ ﻫﻤﻴﻦ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦِ ﺑﯽﺧﻮﺩﯼ ﻫﻢ ﻧﺒﻮﺩ
ﺣﺎﻻ ﻫﯽ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺮﯼ ﻳﻪ ﺟﺎﯼ ﺧﻴﻠﯽ ﺩﻭﺭ
ﺧﺴﺘﻪﺧﺴﺘﻪ ﺭﻭﻳﺎﻫﺎﺗﻮ ﺍﺯ ﺍﻳﻨﻮﺭ ﻭ ﺍﻭﻧﻮﺭ ﺟﻤﻊ ﮐﻨﯽ
ﺑﻴﺎﺭﯼ ﺗﺎ ﺑﺮﺳﯽ ﺑﻪ ﻳﻪ ﺍﻭﻣﺪﻥ ﮐﻪ ﺗﺎﺯﻩ ﺍﻭﻝِ ﺭﻓﺘﻨﻪ
قصه به پايان رسيد و من همچنان در خيال
چشمنان توام كه ساده فريبم داد
قصه به پايان رسيد و من هنوز از تموم روياهام دلگيرم