خیلیهایمان با یک حرف، به قدر هزار حادثهی مرگبار، زخم برداشتهایم و با یک نگاه بیملاحظهی تحقیرکننده، انگار که بلندمان کردهاند و از فاصلهی چند هزار متری محکم به زمینمان کوبیدهاند و شکستن که هیچ، خرد شدهایم!
ما آدمها تنها گونهی زندهی زمینیم که در نهایت تمدن و حفظ ظاهر انسانی، به وحشیانهترین صورتهای ممکن، روح و روان و شخصیت همدیگر را دریدهایم و نابود کردهایم و جالب اینکه هنوز سرپاییم، باهم دست میدهیم و به هم لبخند میزنیم و همزیستی ظاهرا مسالمتآمیزی هم باهم داریم...
#نرگس_صرافیان_طوفان
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی رگبار
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
این بار که از این دریای خروشان به سلامت عبور کردیم، اینبار که رگبار پایان گرفت و هوا صاف شد، همهتان را با عشق بغل میکنم.
من یک دنیا شوق و لبخند برای روزهای خوبمان کنار گذاشتهام و بغلبغل مهربانی و دلخوشی و هزار هزار بهانهی روشن برای خوشبختی در پستوی ذهنم پنهان کردهام و زمانش که رسید، برای همهمان از رهایی و شادی و عشق خواهمگفت.
چقدر مثل خانواده شدهایم اینروزها...
از کنار هرکسی که در خیابان عبور میکنم، انگار سالهاست میشناسمش. انگار باتمام این چشمها و چهرههای مهربان قراری دارم، انگار چیزی ما را به هم پیوند داده، آنقدر محکم که جدا شدنی نیستیم و فراموش نمیکنیم هرگز، که چقدر به هم نیاز داریم و نیاز داریم که حال همهمان خوب شود. انگار همه در نهایت اندوهی مشترک غوطهوریم و داریم با تمام توان و با هم به سمت نور پیش میرویم و مراقبیم که تاریکی و اندوه و خشم، ما را نبلعد و کمک میکنیم به هم که قوی بمانیم و طاقت بیاوریم و در دل تندباد روزگار نشکنیم؛ به شوقِ بهار و به شوق روزهای روشن و خوبی که در انتظار ماست...
طاقت بیاوریم، برای تمام رنجی که تا امروز کشیدیم و تاریکی و خشمی که پشت سر گذاشتیم و دلخوشیهای سادهای که نداشتیم.
طاقت بیاوریم، به حرمت تمام تلاشهای بیش از توان و زخمهای رسیده به استخوان.
طاقت بیاوریم چون آگاه نیستیم به اینکه آخرین پلهی این سیاهچاله کجاست و کجای این قصه، به رهایی و نور میرسیم...
طاقت بیاوریم.
#نرگس_صرافیان_طوفان
تو غافلگیری رگبار بودی
و من مردی که چتر به همراه نداشت...
#گروس_عبدالملکیان
✿ کپشن خاص ✿
و کاش ندانی
تمام این سال ها
مرگبارترین فصلها پاییز بوده است
که بعد از تو
رو به جاده ی شمال که میروم
نه عطرِ دریا سرشار ترم میکند
نه بوییدن ساقههای برنج عاشق ترم
نه اندوهِ پر ابهتِ سبز جنگل ، شاعر ترم
و کاش هرگز ندانی
مشقتِ شبهای بی تو را مانوس شدن
مرگی ست هزار باره
محو شدنی غم انگیز
آرام آرام
بی امان
و هزار باره.......
#نیکی_فیروزکوهی
وقتی بخواهی بمانی
حتی اگر چمدانت پر از دلخوری باشد خالی اش میکنی و باز هم میمانی ...
میمانی و وقتی بخواهی بمانی
نم باران را رگبار میبینی و بهانه اش میکنی برای نرفتنت ...
آمدن دلیل میخواهد ماندن بهانه و رفتن هیچکدام ...
شب ها ؛
شبیهِ تروریست هایِ انتحاری شده اند ...
مهاجمانی خاموش ؛
که پاورچین ، می آیند و - وقتی فکرش را هم نمی کنی ؛
تمامِ افکارت را با خاطراتِ گذشته بمباران می کنند ...
و چه زجری دارد رگبارِ یاد و خاطره ی کسانی که "مُردیم" تا فراموششان کنیم ...
چه آنها که با دستانِ بی رحمِ روزگار رفتند ؛
چه آنها که با پایِ خودشان ...
هیچ فرقی نمی کند ... !
در روزگاری که برای جنگیدن ، روح و روان را نشانه می روند ؛
نمک رویِ زخم پاشیدن ؛
بی رحم ترین خصلتِ این شب هاست ...
کوهنوردان کوه های آلپ با رسیدن به نیمه ی راه ، در استراحتگاهی در آنجا استراحت می کنند.
آنان اگر صبح زود کوه نوردی را شروع کنند ، موقع ناهار به همان استراحتگاه می رسند.
صاحب آن استراحتگاه طی سالیان متوجه شده که اتفاق جالبی رخ می دهد :
وقتی کوه نوردان وارد استراحتگاه می شوند و گرمای آتش را حس می کنند و بوی غذا به مشامشان می رسد ، برخی از آنان وسوسه می شوند و به همراهان خود می گویند: " می دانی فکر کنم بهتر است همین جا منتظر بمانم و شما به قله بروید و برگردید. وقتی برگشتید با هم پایین می رویم."
وقتی کنار آتش می نشینند و آواز می خوانند ، جرقه ای از خشنودی آنان را فرا می گیرد.
در همین هنگام بقیه ی گروه لباس هایشان را می پوشند و مسیر خود را به سوی قله ادامه می دهند.
در ساعت بعد فضای شادی بخشی کنار آتش وجوددارد و اوقات خوبی را در مامن آرام خانه کوچک سپری می کنند. اما حدودا سه ساعت بعد ، آرام می شوند و به سمت پنجره می روند و به بالای کوه می نگرند و در سکوت به دوستانشان که در حال بالا رفتن از قله هستند ، نگاه می کنند.
جوّ موجود در استراحتگاه از شادی و لذت به سکوت مرگبار و غم انگیز مراسم تشییع جنازه تبدیل می شود.
متوجه می شوند که دوستانشان بهای رسیدن به قله را پرداخته اند.
چه اتفاقی افتاد؟
راحتی موقت پناهگاه باعث از دست دادن باور آنها به هدفشان شد.
این ، برای هر یک از ما نیز ممکن است اتفاق بیفتد.
آیا در زندگی ما پناهگاه هایی وجود دارد که مانع رسیدن به قله و از دست دادن هدفمان شود؟
زندگی از دو قسمت تشکیل شده است: قله ها و پناهگاه ها.
در پناهگاه امنیت و آسایش وجود دارد ، خطری جان شما را تهدید نمی کند ، اما برای تجربه ناب زندگی و صعود کردن و قرار گرفتن در اوج ، باید با چالش قله رو به رو شد و بر آن غلبه کرد.
گاهی
سرزده
دیوانه وار
کوتاه به دیدنم بیا
رگبار بهار باش!
دنبال کسی میگردم...که توی بهار که زنگ بزنم...بدون هیچ دلیل...!بگم: میای بریم زیر این رگبار و هوای خوش قدم بزنیم؟...در جوابم فقط بگه: نیم ساعت دیگه کجا باشم...
توی تابستون که زنگ بزنم ...بدون هیچ دلیل...!بگم: میای بریم خیابون ولیعصر از ونک تا هر جا شد قدم بزنیم؟...در جوابم فقط بگه: ناهار اونجایی که من میگم...
توی پاییز زنگ بزنم....بدون هیچ دلیل...!بگم: میای صدای ناله ی برگای سعدآباد رو در بیاریم خش خش صدا بدن؟...در جوابم فقط بگه: دوربینتم بیار...
توی زمستون زنگ بزنم ....بدون هیچ دلیل..!بگم چنارای ولیعصر منتظرن با یه عالمه برف...بعد با تردید بپرسم: میای که؟در جوابم بدون مکث بگه : یه جفت دستکش میارم فقط . یه لنگه من یه لنگه تو...سر اینکه دستای گره شدمون توی جیب کی باشه بعدا تصمیم میگیریم...من به دنبال کسی می گردم که دلش چون یاس است...
چشم هایش به صفای گل سرخ ...دستهایش پلی از احساس است ...من به دنبال کسی می گردم که سرانجام نگاهش آبیست
روزایی که ساعت هفت صبح پا میشم میرم دانشگاه...
ولی کلاس برگزار نمیشه....
.
.
.
.
.
دوست دارم یه اسلحه همراهم باشه و...
برم اتاق ریاست و اساتید همه رو به رگبار ببندم...!!!!