الهی بــی پنـاهــان را پنــاهـی

بسوی خسته حالان کن نگاهی

چه کم گـردد زسلطان گــر نوازد

گدایـــی را ز رحمت گاه گاهــی

مرا شرح پریشانـــی چه حاجت

کــه بر حال پریشانـم گواهـــــی


الهــی تکیـــه بر لطف تـو کـردم

که جز لطفت ندارم تکیه گاهـی

دل سرگشته ام را راهنمـا باش

که دل بی رهنما افتد به چاهی

نهــاده ســر بــه خـاک آشیـانت

گدایی، دردمنـدی ،عذر خواهـی

امید لطف و بخشش از تـو دارم

اسیری ،شرمساری ،روسیاهی

تهی دستی که با اشک ندامت

زپـا افتـــــــاده از بـار گنـــاهـــی

گرفتــــم دامن بخشنـــده ای را

که بخشد از کرم کوهی بکاهی

رحیمی،چاره سازی،بی نیــازی

کریمی،دلنـــوازی،دادخـــواهــی

خوشا آنکس که بندد با تو پیوند

خوشا آن دل که دارد با تو راهی

مـــران از آستــــــانت بینــــوا را

که دیگر در بساطم نیست آهی

مقام و عز و جاهت چون ستایم

کــــه برتر از مقام و عز و جاهی

فنـــا کــــی دولت ســرمد پذیرد

کــــه اقلیـــم بقـــا را پادشاهی

ز نخــــل رحمت بــــی انتهــایت

بیفکن ســایه بر روی گیــاهــی

به آب چشمه لطفت فرو شوی

اگر سرزد خطایی اشتباهـی

مـران یارب زدر گاهت "رسا" را

پنـاه آورده سـویت بـی پناهــی