امروز خیلی با لاک پشت همذات پنداری میکنم. یک موجود خیلی نرم و آسیب پذیر که یه لایهی بیرونی زمخت داره که ازش مراقبت میکنه و وقتی میترسه میره توش قایم میشه.
امروز لاک پشتم.
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی زمخت
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
✿ کپشن خاص ✿
این رو فهمیدم که مردهای هنرمند نه ریش و سبیل متفاوتی دارن، نه اخلاق عجیبی و نه سعی می کنن حرف های گنده بزنن. اتفاقا بیشترشون آدم های ساده ای هستن و دست های زمختی هم دارن. چیزی که یه مرد رو تبدیل به یک هنرمند میکنه دوست داشتن واقعی یک زنه. به نظر من عشق بزرگترین اثر هنری هست که یه هنرمند میتونه خلق کنه!
#روزبه_معین
دل آدمیزاد مثل سنگ میمونه، منتهی سنگ سستی که هزارتا تَرَک روش افتاده.
با هر اومدنی گرم شده و با هر رفتنی سرد، هر حرف زمختی شده یه پُتک که خورده توی سرش و هر بار امیدوار شدن تبدیل به سنبادهای شده که کشیدن روی تنش.
از هیچ کدوم اینا له نشده، کم نشده، همون دله و همون سنگ.
این رو فهمیدم که مردهای هنرمند ؛
نه ریش و سبیل متفاوتی دارن ، نه اخلاق عجیبی و نه سعی می کنن حرف های گنده بزنن.
اتفاقا بیشترشون آدم های ساده ای هستن و دست های زمختی هم دارن.
چیزی که یه مرد رو تبدیل به یک هنرمند می کنه دوست داشتن واقعی یک زنه.
به نظر من عشق بزرگترین اثر هنری هست که یه هنرمند می تونه خلق کنه!
#روزبه_معین
این رو فهمیدم که مردهای هنرمند ؛
نه ریش و سبیل متفاوتی دارن، نه اخلاق عجیبی و نه سعی می کنن حرف های گنده بزنن. اتفاقا بیشترشون آدم های ساده ای هستن و دست های زمختی هم دارن.
چیزی که یه مرد رو تبدیل به یک هنرمند می کنه دوست داشتن واقعی یک زنه.
به نطر من عشق بزرگترین اثر هنری هست که یه هنرمند می تونه خلق کنه!
#روزبه_معین
✿ کپشن خاص ✿
زنها
این موجودات عجیب!
ما مردها آن ها را ساده می گیریم
و همه چیز را از نگاه زمخت مردانه مان می بینیم
زن ها لطیف اند
دلشان میخواهد
با طنین شاعرانه اسمشان را بشنوند
و با ناز زنانه بگویند جانم!..
زنها این لطافت آفرینش
این شعرهای بی بدیل که اگر نبودند
گل نبود،
شعر نبود،
صلح نبود،
وفقط سیاهی بود
و سیاهی بودو
سیاهی...
این زیبایی خلقت
مگر چه می خواهد؟
فقط آغوش می خواهد
برای وقتی که نازش گل می کند
و صدای مردانه ای
که بگوید
بیا جانم
که آغوشم مأمن ناز و بهانه توست..
#علی_اسفندیار
شانه همان شانه است
گیسو همان گیسو
و آیینه همان آیینه
اما نمی دانم
چرا آن هنگام که مردی
با دست های زمخت اش
گیسوی پریشان زنی را با ظرافت شانه میکند
در آیینه شعری مجسم میشود..
#علی_سلطانی
✿ کپشن خاص ✿
این رو فهمیدم که مردهای هنرمند نه ریش و سبیل متفاوتی دارن، نه اخلاق عجیبی و نه سعی می کنن حرف های گنده بزنن. اتفاقا بیشترشون آدم های ساده ای هستن و دست های زمختی هم دارن. چیزی که یه مرد رو تبدیل به یک هنرمند میکنه دوست داشتن واقعی یک زنه. به نظر من عشق بزرگترین اثر هنری هست که یه هنرمند میتونه خلق کنه!
#روزبه_معین
✿ کپشنِ خاص ✿
- این رو فهمیدم که مردهایِ هنرمند نه ریش و سبیل متفاوتی دارن، نه اخلاقِ عجیبی و نه سعی می کنن حرف های گنده بزنن. اتفاقا بیشترشون آدم های ساده ای هستن و دست های زمختی هم دارن..
چیزی که یه مرد رو تبدیل به یک هنرمند می کنه دوست داشتن واقعی یک زنه..
به نظرِ من عشق بزرگترین اثر هنری هست که یه هنرمند می تونه خلق کنه!
#روزبه_معین
ته پیاز و رنده رو پرت کردم توی سینک، اشک از چشم و چارم جاری بود. در یخچال رو باز کردم و تخم مرغ رو شکستم روی گوشت، روغن رو ریختم توی ماهیتابه و اولین کتلت رو کف دستم پهن کردم و خوابوندم کف تابه ، برای خودش جلز جلز خفیفی کرد که زنگ در رو زدند.
پدرم بود. بازم نون تازه آورده بود. نه من و نه شوهرم حس و حال صف نونوایی نداشتیم.
بابام می گفت:
نون خوب خیلی مهمه ! من که بازنشسته ام، کاری ندارم ، هر وقت برای خودمون گرفتم برای شما هم میگیرم. در می زد و نون رو همون دم در می داد و می رفت. هیچ وقت هم بالا نمی اومد. هیچ وقت.
دستم چرب بود، شوهرم در را باز کرد و دوید توی راه پله.
پدرم را خیلی دوست داشت. کلا پدرم از اون جور آدمهاست که بیشتر آدمها دوستش دارند ، این البته زیاد شامل مادرم نمی شود .
صدای شوهرم از توی راه پله می اومد که به اصرار تعارف می کرد و پدر و مادرم را برای شام دعوت می کرد بالا.
برای یک لحظه خشکم زد.
ما خانواده ی سرد و نچسبی هستیم. همدیگه رو نمی بوسیم، بغل نمی کنیم، قربون صدقه هم نمیریم و از همه مهم تر سرزده و بدون دعوت جایی نمیریم.
اما خانواده ی شوهرم اینجوری نبودن، در می زدند ومیامدند تو،روزی هفده بار با هم تلفنی حرف می زدند؛ قربون صدقه هم می رفتند و قبیله ای بودند.
برای همین هم شوهرم نمی فهمید که کاری که داشت می کرد مغایر اصول تربیتی من بود و هی اصرار می کرد، اصرار می کرد.
آخر سر در باز شد و پدر مادرم وارد شدند.
من اصلا خوشحال نشدم. خونه نا مرتب بود؛ خسته بودم.تازه از سر کار برگشته بودم، توی یخچال میوه نداشتیم...
چیزهایی که الان وقتی فکرش را می کنم خنده دار به نظر میاد اما اون روز لعنتی خیلی مهم به نظر می رسید!
شوهرم توی آشپزخونه اومد تا برای مهمان ها چای بریزد و اخم های درهم رفته ی من رو دید.
پرسیدم:
برای چی این قدر اصرار کردی؟
گفت:
خوب دیدم کتلت داریم گفتم با هم بخوریم.
گفتم:
ولی من این کتلت ها رو برای فردا هم درست می کردم.
گفت:
حالا مگه چی شده؟
گفتم:
چیزی نیست ؟؟؟ !!!
در یخچال رو باز کردم و چند تا گوجه فرنگی رو با عصبانیت بیرون آوردم و زیر آب گرفتم.
پدرم سرش رو توی آشپزخونه کرد و گفت:
دختر جون، ببخشید که مزاحمت شدیم. میخوای نونها رو برات ببرم؟
تازه یادم افتاد که حتی بهشون سلام هم نکرده بودم !
پدر و مادرم تمام شب عین دو تا جوجه کوچولو روی مبل کز کرده بودند.
وقتی شام آماده شد،
پدرم یک کتلت بیشتر بر نداشت.
مادرم به بهانه ی گیاه خواری چند قاشق سالاد کنار بشقابش ریخت و بازی بازی کرد.
خورده و نخورده خداحافظی کردند و رفتند و این داستان فراموش شد و پانزده سال گذشت.
پدر و مادرم هردو فوت کردند.
چند روز پیش برای خودم کتلت درست می کردم که فکرش مثل برق ازسرم گذشت:
نکنه وقتی با شوهرم حرف می زدم پدرم صحبت های ما را شنیده بود؟
نکنه برای همین شام نخورد؟
از تصورش مهره های پشتم تیر می کشد و دردی مثل دشنه در دلم می نشیند.
راستی چرا هیچ وقت برای اون نون سنگک ها ازش تشکر نکردم؟
آخرین کتلت رو از روی ماهیتابه بر می دارم. یک قطره روغن می چکد توی ظرف و جلز محزونی می کند.
واقعا چهار تا کتلت چه اهمیتی داشت؟!
حقیقت مثل یک تکه آجر توی صورتم می خورد:
"من آدم زمختی هستم"
زمختی یعنی:
ندانستن قدر لحظه ها،
یعنی نفهمیدن اهمیت چیزها،
یعنی توجه به جزییات احمقانه و ندیدن مهم ترین ها.
حالا دیگه چه اهمیتی داشت وسط آشپزخانه ی خالی، چنگال به دست کنار ماهیتابه ای که بوی کتلت می داد، آه بکشم؟
آخ. لعنتی، چقدر دلم تنگ شده براشون؛
فقط… فقط اگر الان پدر و مادرم از در تو می آمدند، دیگه چه اهمیتی داشت خونه تمیز بود یا نه...
میوه داشتیم یا نه...
همه چیز کافی بود:
من بودم و بوی عطر روسری مادرم، دست پدرم و نون سنگک .
پدرم راست می گفت که:
نون خوب خیلی مهمه.
من این روزها هر قدر بخوام می تونم کتلت درست کنم،
اما کسی زنگ این در را نخواهد زد،
کسی که توی دستهاش نون سنگک گرم و تازه و بی منتی بود که بوی مهربونی می داد.
اما دیگه چه اهمیتی دارد؟
چیزهایی هست که وقتی از دستش دادی اهمیتشو می فهمی...!
زمخت نباشیم!