کاش می شد در جهاز همسر آینده ام
.
رخت هیئت باشد و ﺯﻧﺠﻴﺮ و ﺳﺮﺑﻨﺪ حسین ع
.
من بگویم عبد حیدر می شوم دیوانه وار .
.
او بگوید می شوم عبد سرای فاطمه
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی زنجير
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
دوستان این متن وخودم نوشتم!!لطف کنین بخونین واگه نظری داشتین حتمابگین!!!
"من يک تبعيدي ام...
به جايي که...به دنيايي که...سکوت فرياد ميزند
آنقدر که حنجره اش خش برميدارد
سرزميني که صدا در آن جريان ندارد
هيچ چيز
سکوت مطلق...
روحم در اين بي رحمي عميق زنجير شده!!
صدايي که در گلو خفه ميشودو گوشي که گداي کلمات ميشود.
بغضي که به خاک ميسپرد شکستنش را...
دنيايي که نه چشم ميبيند ونه نگاهي خوانده ميشود
مثل اينکه زل زده باشي به يک فصل نرسيده...
وانتظاري که هيچ کس در آن سويش نيست،يک انتظار مطلقا يک طرفه...
واشکي متبلور ميشود اما به بلوغ نميرسد
وبه خاک ميسپرد سقوطش را از چشمه ي دريايي اش...
زنداني نيستم!!آزادم!آزاد
نه چون پرنده اي که در آسمان اوج ميگيردو ميشکند سپر تندبادهارا
نه چون پروانه اي که روزي هزاران بار حس زنده بودن در او احيا ميشود، دوباره ودوباره
بلکه مثل بچه گنجشکي که توي لانه ي چوبي اش دل ميزند براي پرواز،بال ميزند،بال ميزند
اما هيچ!!!هيچ
همه فکر ميکنند پرواز را ياد نگرفته!!پس مادرش کو؟؟
همه به دنبال مقصري ديگر!!
اما از کجا معلوم که پرواز را از خاطر نبرده باشد؟؟!!
خاطره ي چگونه ي تکاندن بالهايش پشت ميله هاي سخت فراموشي محبوس نشده باشد؟؟!!
از کجا معلوم تخم باروري آرزوهايش را مار نخورده باشد؟؟!!
داشتم ميگفتم!!
وآنقدر بال ميزند که خسته از اين مکرر بيهوده دوباره به خواب ميرود
خوابي که کسي نميداند بايد در انتظار بيداري دوباره اش ماند يا نه!؟؟!
شايد تخم آزادي من را نيز ماري از دنياي خودم خورده باشد؛
کسي چه ميداند...؟؟!!
يک روز بعد از ظهر وقتي اسميت داشت از سرکار به خانه باز ميگشت، سر راه زن مسني را ديد که ماشينش خراب شده و ترسان در برف ايستاده. اسميت از ماشين پياده شد و خودش را معرفي کرد و گفت من آمدهام کمکتان کنم. زن گفت صدها ماشين از روبروي من رد شدند، اما کسي نايستاد، اين واقعاً لطف شماست.
وقتي اسميت لاستيک را عوض کرد و درب صندوق عقب را بست که آماده رفتن شود، زن پرسيد: من چقدر بايد بپردازم؟
اسميت پاسخ داد: شما هيچ بدهي به من نداريد. من هم در چنين شرايطي بودهام؛ روزي شخصي پس از اينکه به من کمک کرد، گفت اگر واقعاً ميخواهي بدهيات را بپردازي، بايد نگذاري زنجير عشق به تو ختم شود.
چند مايل جلوتر، زن کافه کوچکي را ديد و داخل شد تا چيزي ميل کند و بعد به راهش ادامه دهد؛ اما نتوانست بيتوجه از لبخند شيرين زن پيشخدمت باردار بگذرد، او داستان زندگي پيشخدمت را نمي دانست و احتمالاً هرگز نخواهد فهميد، وقتي پيشخدمت برگشت تا بقيه صد دلار را بياورد، زن بيرون رفته بود، درحاليکه روي دستمال سفره يادداشتي گذاشته بود.
وقتي پيشخدمت نوشته را خواند اشک در چشمانش حلقه زد؛ در يادداشت نوشته بود : شما هيچ بدهي به من نداريد. من هم در اين موقعيت بودهام؛ يک نفر به من کمک کرد و گفت اگر ميخواهي بدهيات را به من بپردازي، نبايد بگذاري زنجير عشق به تو ختم شود.. همان شب وقتي زن پيشخدمت به خانه برگشت، درحاليکه به ماجراي پيش آمده فکر ميکرد به شوهرش گفت: دوستت دارم اسميت! همه چيز داره درست ميشه!!
صبر کن عشق تو تفسير شود، بعد برو
يا دل از ماندن تو سير شود، بعد برو
خواب ديدي که دلم دست بدامان تو شد
تو بمان خواب تو تعبير شود، بعد برو
لحظه اي باد تو را خواند که با او بروي
تو بمان تا به يقين دير شود، بعد برو
صبر کن عشق زمينگير شود، بعد برو
يا دل از ديده ي تو سير شود، بعد برو
تو اگر کوچ کني بغض خدا مي شکند
تو بمان گريه به زنجير شود، بعد برو