در دایره ی عشق گرفتار حسینم
عاشق شده ی چرخش پرگار حسینم
فریاد زند چاک گریبان جنونم
دیوانه ی زنجیری بازار حسینم
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی زنجیری
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
✿ کپشن خاص ✿
از هرآنچه که هست بیزاری
از هرآنچه که نیست دلگیری
از زبان و زمان گریختهای
مثل دیوانههای زنجیری
همهی دلخوشیت یک چیز است:
اینکه پایان قصّه میمیری...
"سید مهدی موسوی"
عزیزترینم!
هر حرفی را
با همه کس نمیتوان گفت...
آدم را متهم میکنند به جنون،
به زنجیری بودن...
خوب است کسی باشد که حرفِ آدم را بفهمد...
خوبتر این است کسی باشد که ناگفته های آدم را بفهمد...
و چه بگویم از شما؟
که برای منِ دیوانه
خوبید و خوب ترید و خوب تر از خوب...
#طاهره_اباذری_هریس
میدانی ، همه چیز در زندگی مشمول گذر زمان است و این میان آن کسی برنده است که صبورتر است...تمام کارها و تلاش هایش را کرده و نتیجه را به زمان واگذار کرده است...کسی که بی توقع ترین است و میداند که زندگی گاهی هیچ چیز برای بخشیدن به تو باقی نمیگذارد و این ناعادلانه ترین اتفاق زندگیست...در زندگی زیاد به بن بست میرسی، زیاد مهربانی میکنی و نامهربانی می بینی، زیاد تلاش میکنی و اما شکست میخوری و باکله زمین میخوری...زیاد پیش می آید که دلت میگیرد و به زمین و زمان بدبین و بدگمان میشوی...اما این میان اگر صبور نباشی، اگر بی توقع نباشی نسبت به دیگرانت، اگر بخواهی با خودت لج کنی، زندگی انگار سخت تر میگیرد...درست شبیه وقتی می ماند که یک دیوانه سنگی به تو پرتاب کرده است و تو به جای فرار یا بی تفاوت نشان دادن خودت، سنگ بیشتری به سوی او پرتاب کنی و این میان تو بازنده میدان جنگ با یک دیوانه ای چرا که او زورش از هرچه عقل و احساس تو هست قوی تر است...زندگی گاهی همان دیوانه زنجیریست که تمام هوش و صبرو قرار و حقوقت را از تو میگیرد و چنان به سمتت سنگ پرتاب میکند که چیزی از تو باقی نمی ماند...
چنین است که گل، در سرما نیز تواند بروید
دلمردگی و درماندگی ، کی پیشگیر عشق بوده است ؟
سرشت آتش زبانه زدن است و سرشت خون ، روان بودن ..
آنچه را که بند و شمشیر تواند جلو ببند ، غم شکنبه کی تواند هرگز !
مارال دل به دریا داده بود ; پروای رسواییش ، نی !
خود به باد سپرده ، چشم پرهیز فروبسته و بند دل گشاده بود ..
در بند و گره تا کی ؟
بگذار بر جهانی آشکار شود.
اگر این گناه است ، آتش خوشتر ..
گو جهنم را داغ تر کنند. کنده زنجیری ..
سر، هوای شوریدن دارد ..
دیوانه به بازار ...
” گوشواره هایم را به او خواهم بخشید.
مردمان بدانید، گوشواره هایم را ... ”
.
{ محمود دولت آبادی } رمان کلیدر
انسان آزاد آفریده شده است اما همیشه در زنجیری است که خود بافته است
رفیق حادثه هایی به رنگ تقدیری
اسیر ثانیه هایی شبیه زنجیری
در این رسانه ی دنیا میان برفک ها
نه مانده از تو صدایی نه مانده تصویری
رسیده سن حضورت به سن نوح اما
شمارِ مردم کشتی نکرده تغییری
هزار جمعه ی بی تو گذشته از عمرم
هزار سال پیاپی دچار تأخیری
شبیه کودک زاری شدم که در بازار...
تو دست گمشده ها را مگر نمی گیری؟
"بچه ها لطف کنین این متن وبخونین وحتما اگه میشه نظرتونو بگین درموردش!!
البته اگه آقای مدیر تاییدش کنه"
در امتداد یک خیابان
ودر انزوای یک شب بی پایان
شاید به سوی پیچیدگی یک پوچی
جایی که نور تسلیم یک بی نهایت عمیق میشود
وگیاه چشم به طراوت ماه میدوزد
دلم دیوانه وار مشت میکوبد به دیوارهای عدم!!
فریاد میکشد نبودنت را!!
من پلک میزنم ردپایت را
ونفس نمیکشم هوای نبودنت را...
تو در من فروریخته بودی انگار...
تو از من مجنون زنجیری کوچ کرده بودی
ومرا نه به باد،نه به ماه و نه حتی به زمین
به خویشتنم سپرده بودی...
ومن نمیدانستم...قسم به آبی نگاهت،نمیدانستم
که اگر نباشی
که اگر احساس وجودت هرروز در من متبلور نشود
من هیچم...راه به جایی ندارم...دارم؟؟!!
تو بگو
تو که بذر وجودم را از ازل در بستر ابد به امانت گذاشتی
توکه از خاک به افلاکم رساندی
بگو...
به کجا قدم گذارم که سایه ی امنت در آن پهن نشده باشد؟؟!!
راه به کجا برم بی تو؟؟!!
جایی که خورشید خاکسترش را بر سر خلق میریزد؟؟یا آنجا که زمین سر بازمیزندگردش به دور خورشید را
وفقط روز میسازد وروز...روزهایی که هیچکدام به سال نمیرسندودر بلوغ محو میشوند!!
کجا روم بی تو؟؟!!
که اگر جایی باشد،که اگر جایی باشد
مرابه آنجا بی توچه کار؟؟!!
مرا بخوان
باز مرابه سوی خود بخوان...
که اگر نخوانی
تارهایی که بر در ودیوار وجودم بسته،مرا میبلعند وروحم جایی در نزدیکی خاکسپاری کنجشکهای زنده،
به خوابی ابدی فرو خواهد رفت!!
پس مرا بخوان
مرا دوباره به خود دعوت کن...
مرا از خودم بگیرو تا نهایتت ببر...
مامنی ندارم...قسم به مستی انگورها...راه ندارم
من از تو به تو بازخواهم گشت
فقط کافی ست مرا بخوانی
تا به مقصد آسمان این بار
بند کفشهایم را محکم تر ببندم...
اگر زنجیری بگردن دیگران بیندازید ،سر دیگر آن بر گردن خودتان گره میخورد. امرسون