سر پیچ از هم جدا شدند. یکی زندانی بود، دیگری زندانبان.
زندانی دوره محکومیتش را گذرانده بود و زندانبان دوره خدمتش را.
چمدان هایشان پر از گذشته بود، حوله کهنه، ریش تراش زنگ زده و آینه ی جیبی و... آن ها سرنوشت مشترک داشتند.
هر دو خاطرات خود را پشت میله ها گذاشته بودند و وقتی سر پیچ از هم جدا شدند، برف بر هر دوی آن ها یکسان می بارید...
(رسول یونان)
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی زندانبان
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
فرق من و زندانبانم را میدانی؟
زمانی که پنجره ی کوچک سلولم را باز میکند
او تاریکی و غم را میبیند
و من روشنایی و امید را
دید شما بسیار مهم است
زیبا بنگرید.
نلسون ماندلا
چه خوش خیال بودم….
که همیشه فکر می کردم در قلب تو محکومم…….
به حبس ابد!!
به یکباره جا خوردم…..
وقتی زندانبان به یکباره بر سرم فریاد زد….
……هی…
تو….
آزادی!….
و صدای گام های غریبه ای که به سلول من می آمد….
آي زندانبان ! صداي ضجه ي زنداني درمانده را بشنو در اين خانه ي دلتنگ جانفرساي را بگشا
از اين بندم رهايي ده مرا بار دگر با نور خورشيد آشنايي ده كه من ديدار رنگ آسمان را آرزومندم.