دریغا چه سخت می‌گذرد
روزهایی که نامَش را زندگی‌ گذاشته‌ایم.
تاریکی مطلق است
چشمانم جایی را نمی‌بیند
خوب می‌دانم مرا دیگر امیدی به ادامهٔ حیات نیست.
به ویرانی نزدیک شده‌ام
همچون پیرزن سالخورده‌ای خمیده.
ای کاش
قبل مرگِ زودرسم
یکبار تو را می‌دیدم.
یکبار دیگر
سرود عشق معروفمان را باهم همخوانی می‌کردیم.
نمی‌دانم این شب‌ها و روزها بر تو
چگونه می‌گذرد
اما من رو به سویی ایستاده‌ام
هر لحظه ممکن است مرا از تمام آدم‌ها و زمین دور کند و
بمانم در حسرتی بی‌پایان
همچون دوزخی که در نبودنت بدان مبتلا گشته‌ام!

#زینب_قشقایی