باز هم روبروی آینه بایست...

بگو....

سلام رفيق!...

حال تنــــــهايي هايت چطور است؟

هنوز هم درد دارد؟

از دلِ خسته ات چه خبر؟از خنده هايِ زورکي؟

يا گريه هايِ يواشکي؟؟

راستي!

يادت هست ...

کنارِ دلواپسي هايم يک قرار نوشتي ...؟

نوشته بودي ، من تا تمامِ دلواپسي هايت رقصان مي آيم!

بعد بگو...

از تمامِ اين ها که بگذريم

چقدر گاهي دلم برايِ

اطمينـانِ کودکي تـــنگ مي شـــود !