✿ کپشن خاص ✿
هیچ کسﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻧﮑﺮﺩه ﮐﻪ ﺑﺎ ﭼﻪ ﻗﯿﺎﻓﻪﺍﯼ،
ﺩﺭ ﭼﻪ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩﺍﯼ ﻭ ﺑﺎ ﭼﻪ ﺷﺮﺍﯾﻄﯽ ﺑﺪﻧﯿﺎ ﺑﯿﺎﯾﺪ.
هیچ کس ﺭﺍ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰﺵ ﺗﺤﻘﯿﺮ ﯾﺎ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﻧﮑﻨﯿﻢ..
ﺩﺭﺑﺎﺭه ی ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻧﮑﻨﯿﻢ.
ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﯾﮏ ﻣﺪﯾﺮ، ﻣﻬﻨﺪﺱ یا ﺩﮐﺘﺮ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﯾﻢ، ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺑﻪ ﯾﮏ ﮐﺎﺭﮔﺮ، ﺭﻓﺘﮕﺮ، ﻣﺴﺘﺨﺪﻡ ﻫﻢ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﻢ.
ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺑﺮﺗﺮ ﻧﺒﯿﻨﯿﻢ، ﺧﺎﮐﯽ ﺑﺎﺷﯿﻢ، ﻣﺎ ﻭﺟﻮﺩﻣﺎﻥ ﺍﺯ گل ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺷﺪﻩ، ﭘﺲ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺧﺎﮐﯽ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﺗﺎ ﺑﻮﯼ ﻧﺎﺏ ﺁﺩﻣﯿﺰﺍﺩ ﺑﺪﻫﯿﻢ.
ﺻﻮﺭﺕ ﺯﯾﺒﺎ ﺭﻭﺯﯼ ﭘﯿﺮ،
ﭘﻮﺳﺖ ﺧﻮﺏ ﺭﻭﺯﯼ ﭼﺮﻭﮎ،
ﺍﻧﺪﺍﻡِ ﺧﻮﺏ ﺭﻭﺯﯼ ﺧﻤﯿﺪﻩ،
و ﻣﻮﯼ ﺯﯾﺒﺎ ﺭﻭﺯﯼ ﺳﻔﯿﺪ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ.
ﺗﻨﻬﺎ ﻗﻠﺐ ﺯﯾﺒﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺯﯾﺒﺎ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻣﺎﻧﺪ..
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی سانت
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
زندگی را تا آنجا که می توانی
آسان بگیر.
زندگی را هر قدر آسانتر بگیری،
روشنی بیشتری می یابی.
هر قدر زندگی را آسانتر بگیری،
از نور سرشارتر می شوی.
پلنگ عزیز شما دیگه لازم نیست اسکلت بکشی رو صورتت برا هالووین
همون مژه مصنوعی ده سانتیت رو بزنی همه میگرخن :/
��ماشین ماه های تولد��
�� �� �� �� �� �� �� ��
فروردین: سوناتا
اردیبهشت:سانتافه
خرداد:لندوور
تیر:ژیان
مرداد:بی ام و کوپه
شهریور: درشکه
مهر:تویوتا لند کروز
آبان: نیسان آبی
آذر: فرقون
دی:بوگاتی
بهمن: پیکان جوانان گوجه ای
اسفند:پورشه
مرده داره تو بلندگو داد ميزنه :
طبقه سوم از پنجره نگاه نكن بيا پياز بخر،
خونه آجر ٣ سانتي ديدمت بيا پياز بخر،
شما كه پشت شمشادايي واسه شمام پياز داريم
:||
یه رفیق دارم وقتی تو سانتافه اش به دخترا تیکه میندازه 80% با لبخند جوابشو میدن !
یه بار اومد تو پرایدِ من ، به چند تا دختر تیکه انداخت، بنده خدا تازه اونجا بود که فهمید کچله !
هفت سین رشتـہ هاے مختلف:
بچـہ هاے #فیزیڪ :
ستارہ / سیارہ / سفینـہ / سرعت / سدپتانسیل / سقوط آزاد / سطح شیبدار
بچـہ هاے #مدیریت :
سرمایـہ گذارے / سیمپلڪس / سطوح مدیریت / سازمان / سلسلـہ مراتب / سوبسید / سیستم مدیریت
بچـہ هاے #مڪانیڪ :
سیلندر / سوپاپ / سلونوئید / سیڪل استرلینگ/ سنسور / سوپر شارژ/ سرسیلندر
بچـہ هاے #حقوق :
سفتـہ / سوء قصد / سرقت / سوگند / سیاست / سند / سبب اقوا از مباشر اینم
بچـہ هاے #زبان :
smiling , soft heart , seemly , stunning , so lovely , sonsy , success
بچـہ هاے #عمران :
سفال / سیمان / سقف ڪاذب / سنگ / سایت پلان / سڪشن / ستون
بچـہ هاے #تربیت_بدنے :
سلامتے / سوارڪارے / سروتونین / سازگارے / سازماندهے / سوت / سیڪس پڪ
بچـہ هاے #ریاضے :
سرے / سینوس / سڪانت / ساین / سهمے / ساروس / سیگما
بچـہ هاے #ڪشاورزے :
سیڪاس / سیڪلامن / سرخس / سرو ناز / سیب / ساگوارو / سدوم
بچـہ هاے #برق :
سیم / سون سگمنت / سنسور / سوڪت / سیگنال / سے پے یو / سیم پیچ
بچـہ هاے #شیمے :
سدیم / سلنیوم / سرب / سیلیسیم / سزیم / ساماریم / سولفر
بچـہ هاے #ڪامپیوتر :
ساتا / سے دے / ساب / سے پے یو / سوُت بریج / سورس / سوئیچر
بچـہ هاے #حسابدارے :
سند / سپردہ / سرمايـہ / سود / سهام / سفتـہ / سرقفلي
بچـہ هاے #معمارے :
ساختمان / سیمان / سنگ / سایت / سقف ڪاذب / سڪشن / سایـہ روشن
بچـہ هاے #میڪروبیولوژی:
سلول / سیتوپلاسم / سیستولیت / سانتروزوم / سیلیسے / سے رن ژیڪ / سوبریفیڪاسیون
بچـہ هاے #مهندسی_پزشڪے :
سے تے اسڪن / سوند ادرارے / ست سرم / سوزن گیر / سونوگرافے / ساڪشن (اسم دستگاه) / سیگنال زیستے
بچـہ هاے #بیهوشے :
سرنگ / سر ساڪشن / سدیم تیوپنال / ساڪسینیل ڪولین / ست سرم / سرم / سیمپل ماسڪ
بچـہ هاے #پرستار ے :
سرنگ / سرم / سوند فولے / سیلاڪس / سبد دارو / سوند رڪتال / سوند نلاتون
بچـہ هاے #اقتصاد :
سوبسید / سیاست هاے انبساطے / سود و زیان / سهمیـہ بندے / سطح قیمت ها / سیرے و اشباع / سرمایـہ
بچـہ هاے #صنایع :
سوا ڪردن غیر ضرورے از ضرورے / سامان دادن و مرتب چیدن / سپیدے و پاڪیزگے / سعے در حفظ وضع مطلوب
سازمان یافتگے و انضباط ڪارے / سخت ڪوشے و با تمام نیرو ڪارڪردن/ سماجت در ڪارهاے خوب تا سر حد عادت
ســـــــال نـــو بـہ هــمــہ ے دوســتاے گـلــم مـــــبـارڪ
یه نوروز جدید تو راهه و هرکی تو فکـر هفت سین خودشه…
بعضیا هفت سینشون “سنجد “و “سیر” و “سماق” و
“سرکه” و “سیب” و “سبزه” و “سوسن“ه
.
بعضیا هفت سینشون “سکه “و “سانتافه “و “سفر خارج “و
“سونا “و “سگ جیبی” و “ساختمون آنچنانی” و “سرمایه ها“شونه.
.
بعضی ها هفت سینشون “ساختمون نصفه کاره” و “سقفایی که چکه می کنه“ و “سکه های پول خورد واسه خرید نون” و “سبد های خالی” و “سیاهی دود هیزم” و “سرمای تنشون” و “سیلی سرخ صورتشون“ه
.
بعضی ها یه سین پرو پیمون “سلامتی“دارن و نمی بیننش…
بعضیا در به در “سکه“هاشون رو “سربه نیست “می کنن تا سین”سلامتی“رو “سر“شون باشه.
.
بعضیا ، از سین های دنیا فقط یه “سر پناه ” می خوان بعضیا فقط یه “سر پرست“
بعضی ها همه عمرشون تو سین”سجود“ن بعضیا تو سین”سلوک“
و بعضیا “سگ دو “میزنن واسه یه لقمه نون!
بعضیا مثل “سرو” می مونن و بعضیا مثل “سایه“
بعضیا “سرمست” دنیان و بعضی ها “سرسام “می گیرن از اینهمه “سردرگمی” هاش.
.
بعضی ها رو میشناسم که هفت “سین” زندگیشون رو با “صاد “می چینن:
صفا و صداقت و صمیمیت و صبر و صلح و صلابت و صواب …
.
هفت سینو هر سال هر جور دوست دارین بچینین اما هفت(صاد) شما ماندگار
جالب است!
.
زنـی با روسری آب رفته...
.
پیــرزنـی با کفش پاشنه هفت سانتی...
.
دختـر جـوانی با لباس های تنگ...
.
جـالــب است!!!
.
میان این همه رنگ و لعاب
.
چشم آدم به دختری می افتد که رنگ ندارد، اما بیشتر میدرخشد...
.
هی فکر میکنم این آدم علاوه بر ایمان، یک چیز دیگر هم دارد که بقیه ندارند
.
و آن فقط کمی اعتماد به نفس است...
این ماجرا واقعی است ؛ گوش کنید! شاه بیت این غزل اینجاست!
سال 1381، شامگاه یک پنجشنبه تابستانی
تهران، خیابان افریقا، یک پاساژ باحال سانتی مانتال
«لطفا حجاب اسلامی را رعایت فرمایید» .
دخترکان جوان، لاک زده و مانیکور کرده، با هفت قلم آرایش و موهای افشان به دهها مغازه برمی خورند که این تابلو بر روی در ورودی آنها - جایی که همه آن را ببینند - نصب شده است .
توجهی به این نوشته کنند؟ اصلا!
اندکی از این زلف پریشان در پس روسری حریرآسای خویش پنهان کنند؟ ابدا!
اگر اینان چنین کنند، تکلیف آنان چه می شود؟ آنان که آمده اند برای گره گشایی از زلف یار!
معاشران گره از زلف یار بازکنید
شبی خوش است بدین قصه اش دراز کنید
بگذریم . . . برای غربت حافظ همین بس . همین که شب خوش قصه او شامگاه یک پنجشنبه تابستانی باشد در یک پاساژبا حال سانتی مانتال!
بگویی اندکی ناشادمانی و رنج، یا شکوه و گلایه در زوایای رخسارش پیدا باشد، هرگز!
تازه از فرانسه برگشته بود . می خندید و می گفت مهد دموکراسی، تحمل یک متر روسری را نداشت . نتوانستند حضور چند دختر محجبه را در مدارس خود بپذیرند . . . چه راحت حکم به اخراج ما کردند .
گفتم چرا می خندی؟ گفت چرا نخندم! بر سر عقیده ام ماندم تا آخر! این جالب نیست؟
گفتم همه این حرفها بخاطر یک متر روسری است؟ جوابی که داد از سن و سالش خیلی پخته تر بود . زیرکانه و هوشمندانه!
نه! این بهانه است . آنها حجاب را فرهنگ می دانند، نه تمدن، نه اصالت و نه هویت! . . . صرفا اعتقادی فردی که محدودیت و انحصار در دل آن است .
می دانید، زن غربی خیلی بخشنده است . همه را از خوان پر نعمت خویش بهره مند می کند، اما خود همیشه سرگردان و تشنه است!
گفتم تشنه چه چیز؟
گفت تشنه این که به او بنگرند، طالبش شوند و پی اش را بگیرند . همه همت زن غربی این است که از کاروان مد عقب نماند و هر روز جلوه ای تازه کند . او اسیر و در بند خویش است . . . و در این اسارت، سرخوش . او هرگز به رهایی فکر هم نمی کند، چون آزاد است و رها . . . اما در قفس!
زن غربی نمی داند کیست!
- نداند، چرا با تو و حجاب تو سرستیز دارند؟
با تعجب نگاهم کرد و گفت این حکایت همان پسری است که هر چه معلمش به او گفت بگو «الف » نگفت، پرسید چرا؟ گفت «الف » اول راه است . اگر گفتم، می گویی بگو «ب » . . . این رشته سردراز دارد .
آنها همه می دانند اگر زنی محجب شد، دیگر در کوچه و خیابان از لوازم آرایشی که آنها می سازند، استفاده نمی کند، دیگر لخت و عور مبلغ کالاهای آنان نمی شود، دیگر با مردان بیگانه به دریا نمی رود، دیگر نمی تواند در هر مجلس و محفلی شرکت کند، بزند و برقصد . . . !
باز هم فکر می کنید همه این حرفها به خاطر یک متر روسری است؟
در اتاق رئیس «مؤسسه اسلامی نیویورک » را گشود و داخل شد . آنگاه بی مقدمه گفت آقا من می خواهم مسلمان شوم!
مرد سرش را از روی کاغذ برداشت، چشمش به دختر جوانی افتاد که چیزی از وجاهت و جمال کم نداشت .
گفت باید بروی تحقیق کنی . دین چیزی نیست که امروز آن را بپذیری و فردا رهایش کنی .
قبول کرد و رفت، مدتی بعد آمد . مرد راضی نشد . . . باز هم باید تحقیق و مطالعه کنی . آنقدر رفت و آمد که دیگر صبرش لبریز شد . فریادی کشید و گفت «به خدا اگر مسلمانم نکنید، می روم وسط سالن، داد می زنم و می گویم من مسلمانم .»
. . . مرد فهمید این دختر جوان در عزم خود جدی است .
چیزی به میلاد پیامبر اکرم (ص) نمانده بود . آماده اش کردند که در این روز مهم طی مراسمی به دین مبین اسلام مشرف شود .
جشنی بپا کردند و در ضمن مراسم اعلام شد که امروز یک میهمان تازه داریم: یک مسلمان جدید! . . . و او از جا برخاست .
کسی از بین مردم صدا زد لابد این دختر خانم هم عاشق یک پسر مسلمان شده و خیال کرده دین اسلام جاده صاف کن عشق اوست! چه اسلامی؟ همه حرف است!
(نخود این آش شد . نمی دانم چه سری است که بعضی ها دوست دارند نخود هر آشی بشوند) .
- نه، نه . . . اشتباه نکنید . این خانم نه عاشق شده و نه با چشم بسته به این راه آمده، او مدتهاست تحقیق کرده و با بصیرت دین ما را پذیرفته است . چیزهایی از اسلام می داند که شاید هیچکدام از شما ندانید! کدام یک از شما مفهوم «بداء» را می دانید؟ همه نگاه کردند به هم، مسلمانان نیویورک و مساله اعتقادی بداء؟
اما او از این مفهوم و دهها مورد نظیر آن کاملا مطلع است .
بگذریم . او در آن مجلس مسلمان شد و برای اولین بار حجاب را پذیرفت .
خانواده مسیحی دختر که با یک پدیده جدید مواجه شده بودند، شروع به آزار و اذیت او کردند و روز به روز بر سخت گیری و فشار خویش افزودند .
دختر مانده بود چه کند! باز راه مؤسسه اسلامی نیویورک را درپیش گرفت و مسؤولان این مرکز را در جریان کار خود قرار داد . آنان نیز با برخی از علمای ایران تماس گرفتند و مطلب را با آنان در میان گذاشتند . در نهایت، کار به اینجا رسید که اگر خطر جانی او را تهدید می کند، اجازه دارد روسری خود را بردارد .
گوش کنید!
شاه بیت این غزل اینجاست;
دختر پرسید اگر من روسری خود را برندارم و در راه حفظ حجابم کشته شوم، آیا شهید محسوب می شوم؟
پاسخ شنید، آری .
و او با صلابت و استواری گفت: «والله قسم روسری خود را برنمی دارم، هر چند در راه حفظ حجابم، جانم را از دست بدهم .»
آنچه خواندید، سه پلان از یک ماجراست .
پلان اول، حکایت ماهیانی که در آب زندگی می کنند، همه عمر در آب غوطه ورند، اما مرتب از هم می پرسند: آب کو؟
پلان دوم، حکایت ماهی دور افتاده از آبی که آنقدر تن به شن های ساحل می زند تا بالاخره راهی به دریا باز کند .
. . . و پلان سوم، حکایت ماهی گداخته ای که هرم گرمای خشکی نفسش را بریده، حسرت آب بردلش مانده، اما راه دریا را از دل خویش می جوید!
بازگردیم به خیابان آفریقا، آن پاساژ با حال سانتی مانتال، بی اعتنایی دختران جوان به آن تابلو و قهقهه های مستانه!
شست و شویی کن و آنگه به خرابات خرام
تا نگردد زتو، این دیر خراب، آلوده
پايگاه حوزه
فصلنامه پرسمان، شماره 1، سروقامت، حسین؛