.
الاغ ایرانی vs حمار عربی!
.
الاغ ایرانی کمترین نقش رو در تولید_ملی و آبادانی مملکتش داره و در عین حال بیشترین مصرف منابع رو!
.
الاغ ایرانی در زبان وطن پرسته!
پای عمل که برسه وطنش میشه فقط اهالی خونه خودش!
در مواقع خطر هم ساکشو زودتر از همه میبنده!
.
الاغ ایرانی بحران آفرینه!
تو بحران ارزی زودتر از همه تو صفه برای خرید دلار!
تو تب دلالی سکه جزو نفرات اول نیازمند خرید هزار سکه س!
.
الاغ ایرانی نژاد پرسته!
با این که شاید هفت پشت قبل تر از خودش ترکیبی از خون مغول و عرب بوده باشه، با غرور و تکبری جاهلانه از نژاد_برتر بودن خودش حرف میزنه و نژادهای دیگه رو به سخره میگیره!
الاغ ایرانی همیشه و همیشه نقش حافظ منافع انگلیس و آمریکا رو ایفا کرده و میکنه!
حرفهاش شبیه اوناس!
لباسش شبیه اوناس!
حرف زدنش شبیه اوناس!
سبک زندگیش شبیه اوناس!
ولی رگ کلفت آریاییش واسه ما!
.
الاغ ایرانی عاشق عیش و نوشه!
کل تعریفش از یک کشور پیشرفته و متمدن اینه که اونجا مفتکی بهت خونه میدن، پول میدن، دوز_دختر میدن ، و اینجوری پیشرفت میکنن!
.
.
حمار عربی هم دست کمی از الاغ ایرانی نداره!
.
به شدت عاشق قر و می و حبیبی حبیبی خوندنه!
.
تو مصرف زدگی و تنبلی دسته کمی از الاغ ایرانی نداره!
.
فقط امروز رو میبینه و مشغول گند زدن به آینده نسل های بعدیه!
.
حمار عربی نمیدونه اگه شیر مرد ایرانی نباشه مجبوره ناموسشو با وحشی ترین انسانها شریک شه!
عاشق سواری دادن به ممالک چشم آبیه،حتی به قیمت فروختن مملکتش!
.
فقط جاهایی که خطر نداشته باشه وطن پرسته!
مثل استادیوم شوتبال! یا فضای مجازی!
مورد داشتیم پونصد تا داعشی دهها هزار نفر از اینا رو از شهرشون بیرون کردن!
.
.
چقدر این دو جانور شبیه همن!
.
پ.ن؛
جفتک هاشون فقط نصیب مقاومت و دشمنان استکباره !
.
با فحاشی و شعارهای نژاد پرستانه شون همیشه بحران آفرین بودن و زمانی که بحران و اختلاف و جنگ شد به سمت آخور رویایی شون(آمریکا) همسفر میشن!
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی ساکش
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
آلزایمر مادر
چمدونش را بسته بودیم،با خانه سالمندان هم هماهنگ شده بود
کلا یک ساک داشت ،کمی نون روغنی، آبنات، کشمش ،چیزهایی شیرین، برای شروع آشنایی …
گفت: “مادر جون، من که چیز زیادی نمیخورم یک گوشه هم که نشستم نمیشه بمونم، دلم واسه نوه هام تنگ میشه!”
گفتم: “مادر من دیر میشه، چادرتون هم آماده ست، منتظرن.” گفت: “کیا منتظرن؟ اونا که اصلا منو نمیشناسن! آخه اون جا مادرجون، آدم دق میکنه ها، من که اینجا به کسی کار ندارم اصلا، اوم، دیگه حرف نمی زنم. خوبه؟ حالا میشه بمونم؟”
گفتم: “آخه مادر من، شما داری آلزایمر می گیری همه چیزو فراموش می کنی!” گفت: “مادر جون، این چیزی که اسمش سخته رو من گرفتم، قبول! اما تو چی؟ تو چرا همه چیزو فراموش کردی پسرم؟!” خجالت کشیدم …!
حقیقت داشت، همه کودکی و جوونیم و تمام عشق و مهری را که نثارم کرده بود، فراموش کرده بودم.اون بخشی از هویت و ریشه و هستیم بود،راست می گفت، من همه رو فراموش کرده بودم!
زنگ زدم خانه سالمندان و گفتم که نمی ریم
توان نگاه کردن به خنده نشسته برلب های چروکیده اش رو نداشتم، ساکش رو باز کردم نون روغنی و … همه چیزهای شیرین دوباره تو خونه بودند!
آبنات رو برداشت ،گفت: “بخور مادر جون، خسته شدی هی بستی و باز کردی.”
دست های چروکیدشو بوسیدم و گفتم: “مادر جون ببخش، فراموش کن.”
اشکش را با گوشه رو سری اش پاک کرد و گفت: “چی رو ببخشم مادر، من که چیزی یادم نمی یاد، شاید فراموش میکنم! گفتی چی گرفتم؟ آلمیزر؟!”
در حالی که با دستای لرزونش، موهای دخترم را شونه میکرد زیر لب می گفت: “گاهی چه نعمتیه این آلمیزر…!”
مرا قضاوت نکن رفیق!
او ساکش را بست و رفت
من ماندم و گذشته ای تلخ از یادش
گذشته ای که مرا به دار کشیده اما خیال
ندارد خلاصم کند ،
هر روز بیشتر تحلیل میروم
کار از چسب و باند و پانسمان گذشته؛
زخم به روحم رسیده
برایم دعا کن.
چیزی در جیبش صدا داد و تکان خورد
گوشی موبایلش را درآورد...
پیامک را خواند:
سلام . خوبی آقا ؟؟؟
شنیدم کارشناسی ارشد را هم گرفتی !
تبریک میگم و امیدوارم همچنان موفق باشی...
لبخندی زد و گوشی را در جیب شلوارش گذاشت !
از داخل ساکش دسته ای دی وی دی بیرون آورد
بساطش را کنار پیاده رو پهن کرد و بین جمعیت فریاد زد :
دی وی دی هزار....
دی وی دی هزار...
چیزی در جیبش صدا داد و تکان خورد
گوشی موبایلش را درآورد...
پیامک را خواند:
سلام.خوبی آقا؟؟؟
شنیدم کارشناسی ارشد را هم گرفتی !
تبریک میگم و امیدوارم((همچنان)) موفق باشی...
لبخندی زد و گوشی را در جیب شلوارش گذاشت!
از داخل ساکش دسته ای دی وی دی بیرون آورد
بساطش را کنار پیاده رو پهن کردو بین جمعیت فریاد زد:
دی وی دی هزار...
دی وی دی هزار...
داستانی کئتاه ولی زیبا:
چمدونش را بسته بودیم،
با خانه سالمندان هم هماهنگ شده بود
کلا یک ساک داشت با یه قرآن کوچک،
کمی نون روغنی، آبنات، کشمش
چیزهایی شیرین، برای شروع آشنایی ...
گفت: "مادر جون، من که چیز زیادی نمیخورم
یک گوشه هم که نشستم
نمیشه بمونم، دلم واسه نوه هام تنگ میشه!"
گفتم: "مادر من دیر میشه، چادرتون هم آماده ست، منتظرن."
گفت: "کیا منتظرن؟ اونا که اصلا منو نمیشناسن!
آخه اون جا مادرجون، آدم دق میکنه ها،
من که اینجا به کسی کار ندارم
اصلا، اوم، دیگه حرف نمی زنم. خوبه؟ حالا میشه بمونم؟"
گفتم: "آخه مادر من، شما داری آلزایمر می گیری
همه چیزو فراموش می کنی!"
گفت: "مادر جون، این چیزی که اسمش سخته رو من گرفتم، قبول!
اما تو چی؟ تو چرا همه چیزو فراموش کردی دخترم؟!"
خجالت کشیدم ...! حقیقت داشت، همه کودکی و جوونیم
و تمام عشق و مهری را که نثارم کرده بود، فراموش کرده بودم.
اون بخشی از هویت و ریشه و هستیم بود،
راست می گفت، من همه رو فراموش کرده بودم!
زنگ زدم خانه سالمندان و گفتم که نمی ریم
توان نگاه کردن به خنده نشسته برلب های چروکیده اش رو نداشتم، ساکش رو باز کردم
قرآن و نون روغنی و ... همه چیزهای شیرین دوباره تو خونه بودن!
آبنات رو برداشت
گفت: "بخور مادر جون، خسته شدی هی بستی و باز کردی."
دست های چروکیدشو بوسیدم و گفتم:
"مادر جون ببخش، حلالم کن، فراموش کن."
اشکش را با گوشه رو سری اش پاک کرد و گفت:
"چی رو ببخشم مادر، من که چیزی یادم نمی یاد،
شاید فراموش میکنم! گفتی چی گرفتم؟ آلمیزر؟!"
در حالی که با دستای لرزونش، موهای دخترم را شونه میکرد
زیر لب میگفت:
"گاهی چه نعمتیه این آلمیزر!!"
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
روزگاری در سرزمینـم یــواشکی ساکشان را می بستنــد ،
یواشـکی شناسنـامه هایشان را دست کاری میکردنــد تا با زیـاد کردن سنشان بـه جبــهه برونــد ،
در جبـهه یـواشکی سنــگر را ترک می کردنــد بــرای نمـاز شب
و یواشکی گمنــام شهیــد می شدنــد ! •
ولی امروز. . .
و امـروز یـواشکـی در افـکـار مـان نـفـوذ کـردنـد، یواشکـی روش َنـفـکر نـمـایمان کردند، یـواشکـی مـرا بـی غـیـرت و تـو را بـی حـجـاب کـردنـد، و امـروز تـو چـه بـا غـرور روسـری از سـر بـرمـیـداری و حـراج مـیـکـنـی زیـبایـیـت را بـه اسـم آزادی و مـن چـه با افـتـخار زیـرش کـامـنـت مـی گـذارم: سـپـاس بـانـو !!!
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم