ببخشید من الان دقیقا نمیتونم بفهمم واقعا ساید دلقکیم زده بالا یا مکانیزم دفاعیه.
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی ساید
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
کوه را
خستگیِ ایستادن میفرساید
رود را
خستگیِ رفتن
و انسان
در میانهی ایستادن و رفتن...
#سابیر_هاکا
چگونه مرگ بفرسایدت؟ مگر #تُ تنی؟
#تُ جانِ خالصی و تا همیشه جان تازه ست!
#ندانم
. .
در زندگے مثل بازے فوتبال عمل ڪنیم
عشق را پاس
ڪینہ را شوت
بے اخلاقے را خطا
حس منفے را آفساید
و محبت را گل کنیم.
ز عقل اندیشه ها زاید
که مردم را بفرساید
گرت آسودگی باید
برو عاشق شو ای عاقل ....
شخصی به نزدیک اویس قرنی شد، اویس گفت : به چه آمده ای ؟
گفت : آمده ام تا با تو بیاسایم.
اویس گفت :
هرگز ندانستم که کسی باشد که خدای تعالی را بداند و به دیگری بیاساید ...
حکمت خدا:?تنها نجات یافته کشتی غرق شده ،به ساحل جزیره ای دور افتاده افتاده بود.اوهر روز به امید کشتی نجات ،در ساحل به تماشا می نشست . سرانجام خسته ونا امید ،از تخته پاره ها کلبه ای ساخت تا خود را از خطرات مصون بدارد ودر آن بیا ساید.اما هنگامی که در اولین شب آرامش در جستجوی غذا بود ،ازدور دید که کلبه اش در حال سوختن است ودودی از آن به آسمان می رود .بد ترین اتفاق ممکن افتاده وهمه چیز از دست رفته بود.از شدت خشم واندوه درجا خشک اش زد .خدایا !چطور راضی شدی با من چنین کاری بکنی ؟صبح روز بعد با صدای بوق کشتی ای که به ساحل نزدیک می شد از خواب پرید.کشتی آمده بود تا نجاتش دهد .مرد خسته وحیران بود .نجات دهندگان می گفتند:خدا خواست که ما دیشب آن آتشی را که روشن کرده بودی ببینیم!
ــــــــــــــــــــــــــ
یخچال ساید بای سایدم نشیدیم
نیمه گمشدمون بغلمون باشه
ای مسافر !
ای جدا ناشدنی ! گامت را آرام تر بردار ! از برم آرام تر بگذر ! تا به کام دل ببینمت . بگذار از اشک سرخ گذرگاهت را چراغان کنم . آه ! که نمیدانی … سفرت روح مرا به دو نیم میکند … و شگفتا که زیستن با نیمیاز روح تن را میفرساید … بگذار بدرقه کنم واپسین لبخندت را و آخرین نگاه فریبنده ات را . مسافر من ! آنگاه که میروی کمیهم واپس نگر باش . با من سخنی بگو . مگذار یکباره از پا در افتم … فراق صاعقه وار را بر نمیتابم … جدایی را لحظه لحظه به من بیاموز… آرام تر بگذر … وداع طوفان میآفریند… اگر فریاد رعد را در طوفان وداع نمیشنوی ؟! باران هنگام طوفان را که میبینی ! آری باران اشک بی طاقتم را که مینگری … من چه کنم ؟ تو پرواز میکنی و من پایم به زمین بسته است … ای پرنده ! دست خدا به همراهت … اما نمیدانی … نمیدانی که بی تو به جای خون اشک در رگهایم جاریست … از خود تهی شده ام … نمیدانم تا باز گردی مرا خواهی دید ؟؟؟
آن دوست که دیدنش بیاراید چشم / بی دیدنش از دیده نیاساید چشم / ما را ز برای دیدنش باید چشم / ور دوست نبینی به چه کار آید چشم