نشد یک لحظه از یادت جدا دل زهی دل آفرین دل مرحبا دل
زدستش یک دم آسایش ندارم نمی دانم چه باید کرد با دل
هزاران بار منعش کردم از عشق مگر بر گشت از راه خطا دل
به چشمانت مرا دل مبتلا کرد فلاکت دل مصیبت دل بلا دل
از این دل داد من بستان خدایا ز دستش تا به کی گویم خدادل
درون سینه آهی هم ندارم ستمکش دل پریشان دل گدادل
به تاری گردنش را بسته زلفت فقیر و عاجز و بی دست و پا دل
بشد خاک و ز کویت بر نخیزد زهی ثابت قدم دل با وفا دل
ز عقل و دل دگر از من مپرسید چو عشق آمد کجا عقل و کجا دل
تو لاهوتی ز دل نالی دل از تو حیا کن یا تو ساکت باش یا دل
لاهوتی
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی ستمکش
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
نشد یک لحظه از یادت جدا دل ! زهی دل ، آفرین دل ، مرحبا دل!
زدستش یک دم آسایش ندارم ، نمی دانم چه باید کرد با دل ؟
هزاران بار منعش کردم از عشق ، مگر برگشت از راه خطا دل . . . !
به چشمانت مرا دل مبتلا کرد ، فلاکت دل ، مصیبت دل ، بلا دل !
از این دل داد من بستان خدایا ، زدستش تا به کی گویم : خدا ، دل !
درون سینه آهی هم ندارد ، ستمکش دل ، پریشان دل ، گدا دل !
به تاری گردنش را بسته زلفت ، فقیر و عاجز و بی دست و پا دل !
بشد خاک و زکویت برنخیزد ، زهی ثابت قدم دل ، با وفا دل !
زعقل و دل دگر از من مپرسید ، چو عشق آمد ، کجا عقل و کجا دل !
تو لاهوتی ، زدل نالی ، دل از تو ، حیا کن ، یا تو ساکت باش یا دل !
اقبال لاهوتی اسلامبول 1918