تمام تاریخ عبارت است از جنگ سربازانی که همدیگر را نمیشناسند،
و باهم میجنگند، برای دو نفر که همدیگر را میشناسند و نمیجنگند...!
. .
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی سربازان
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
در وفایِ عشقِ تو مشهورِ خوبانم چو شمع
شبنشینِ کویِ سربازان و رِندانم چو شمع
روز و شب خوابم نمیآید به چشمِ غمپرست
بس که در بیماریِ هجرِ تو گریانم چو شمع
رشتهٔ صبرم به مِقراضِ غَمَت بُبْریده شد
همچنان در آتش مِهرِ تو سوزانم چو شمع
گر کُمیتِ اشکِ گُلگونم نبودیِ گرمرو
کِی شدی روشن به گیتی راز پنهانم چو شمع؟
در میانِ آب و آتش همچنان سرگرمِ توست
این دلِ زارِ نزارِ اشکبارانم چو شمع
در شب هجران، مرا پروانهٔ وصلی فرست
ور نه از دَردَت جهانی را بسوزانم چو شمع
بی جمالِ عالمآرایِ تو روزم چون شب است
با کمالِ عشقِ تو در عینِ نُقصانم چو شمع
کوهِ صبرم نرم شد چون موم در دستِ غمت
تا در آب و آتش عشقت گدازانم چو شمع
همچو صبحم یک نفس باقیست با دیدارِ تو
چهره بنما دلبرا تا جان برافشانم چو شمع
سرفَرازم کن شبی از وصلِ خود ای نازنین
تا مُنَوَّر گردد از دیدارت ایوانم چو شمع
آتش مِهر تو را حافظ عجب در سر گرفت
آتش دل، کِی به آب دیده بنْشانم چو شمع
03/05/17
22:22..
سربازان در جنگ خواهند مُرد
پیرمردان در بسترهایشان,
و من در چشمهایت!
#سبحان_زمانی
درس و دانشگاه ها تعطیل شدند ولی هیچکس نگفت به حال سربازان هم فکری کنید
.
در جنگ جهانی اول در حالی که نیمی از شب گذشته بود ارتش انگلستان در حال عملیات در جنگل بودند که ناگهان یکی از سربازها درون باتلاق افتاد. فرصتی برای نجات وی نبود و بقیه بی توجه به او به نبرد ادامه دادند. سرباز ساندرز به سمت فرمانده رفت و از او اجازه خواست تا برگردد و دوست خود را از باتلاق نجات دهد. فرمانده پاسخ داد: بی تردید دوست تو مرده و ارزشش را ندارد که در این موقعیت جان خود را به خطر بیاندازی. با این حال ساندرز اصرار کرد و سرانجام فرمانده اش را راضی نمود.’ساندرز به سوی دوست خود برگشت و با تلاش زیاد توانست او را از باتلاق نجات داده و تا موقعیت جدید سربازان با خود بیاورد. وقتی او همراه با دوست نجات یافته خود به سایرین رسید، فرمانده به سرعت سرباز زخمی را معاینه کرد و با تاسف رو به ساندرز گفت: گفتم که ارزشش را نداشت. متاسفانه دوستت مرده است و تو هم برای نجات او زخم های زیادی برداشته ای. ساندرز در حالی که چشمانش پر از اشک شده بود رو به فرمانده اش گفت: ارزشش را داشت، وقتی که به او رسیدم هنوز زنده بود، رو به من کرد و گفت: دوست من، می دونستم که هیچ وقت تنهایم نمی گذاری.
اگر خداوند در مسئله ربا يا غير ربا فرمود: «فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ» معنايش اين نيست كه خدا از جاي ديگر لشگركشي ميكند، البته ممكن است آن طور هم باشد، اما خود انسان، اعضا و جوارحِ او سربازان خدايند، آن وقت انسان يك حرفي ميزند رسوا ميشود، يك چيزي را امضا ميكند رسوا ميشود، اين همان سربازان خدا هستند.
ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﺳﺮﺑﺎﺯﺍﻥ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎﯾﯽ
ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎﯾﯽ ﺧﻄﺎﺏ ﺑﻪ ﺳﺮﺑﺎﺯﺍﻧﺶ : ﺭﻓﺘﺎﺭ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﻫﺎ ﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺑﻮﺩ؟!
ﺳﺮﺑﺎﺯ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎﯾﯽ : ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺧﻮﺏ؛ ﺣﺘﯽ ﺑﻪ ﻣﺎ ﻧﺎﻫﺎﺭ ﻭ ﺷﺎﻡ ﺩﺍﺩﻧﺪ!
ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ: ﻭﺍﯼ! ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﻫﺎ ﺩﺭ ﻏﺬﺍﯾﺸﺎﻥ ﻣﺎﺩﻩ ﺍﯼ ﻣﯽ ﺭﯾﺰﻧﺪ ﮐﻪ ﺷﻤﺎﺭﻭ ﺩﻧﺒﺎﻟﻪ ﺭﻭ ﻋﻘﺎﯾﺪﺷﺎﻥ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ!
ﺳﺮﺑﺎﺯ: ﻧﻪ ﺑﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﻫﺸﺘﻢ ﺍﺻﻼ ﺍﯾﻨﻄﻮﺭ ﻧﯿﺴﺖ!������
چه
داری
در شکوهِ
بی نظیرِ سربازانِ
مشکی پوشِ چشمانت
که بی بند ،
به اسارت گرفتی ام ...لّ
اگر اسکندر
سربازانش را از تاریخ بیرون بیاورد
و خون های ریخته
به رگ های صاحبانشان برگردند
من هم دست و پای گمشده ام را پیدا می کنم
برای بغل کردنت ... !
خدایا به ما کمک کن تا بتوانیم از سربازان امام زمان (عج) باشیم.