بیمحابا بر طبل جنگ میکوبند و اگر جنگ شد آنان خانههای امن دارند، این ماییم که هدف گرفته میشویم و میمیریم.
سربازها دیر میفهمند که شطرنج فقط یک بازیست.
این را زمانی متوجه میشوند که نیمه جان، بیرونِ رینگ افتادهاند و از دور به ماجرای تکراری و از پیش تعیین شدهی بازی نگاه میکنند...
#نرگس_صرافیان_طوفان
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی سربازه
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
حالم مانند زنیست عکاس
در آلمان غربی
خیره به دیوار باران خورده
برلین
که آخرین لبخند معشوقهاش را
پشت آخرین صف از بتونها ثبت کرد
و سربازها دوربینش را
شکستند ...
#بهاره_رجبی
من تمام شهرهای ویران شده ام !!!
سربازهای بسیاری,
در چشم هایم شکست خورده اند...
و آغوش تو !
تنها جای دنیاست ؛
(که هنوز دوستش دارم)
قاضیزاده صدای محیط زیست، صدای بیشناسنامهها، صدای محرومان، صدای سربازها، صدای خانوادههای نگران، صدای جنگ علیه آقازادگی است. این صدا را بشنویم تا خاموش نشده.
به سربازها بگویید
نامهی معشوقههایشان را اگر
بلندبلند بخوانند
جنگ تمام میشود...
Birakma, En zorlu savaşlar her zaman en güçlü askerlere verilir.
جا نزن، سخت ترین جنگ ها همیشه به قدرتمند ترین سربازها داده میشه.
. ⃟.
#توئیت
سربازه واس پیرمرده بلند شد تو مترو
پیرمرده یه احترام نظامی شکسته بسته گذاشت و گفت متشکرم سردار
از سربازه پرسیدم :
چطور شد اومدے سربازے ؟
گفت :من مرد سربازے نبودم
دلش با دیگرے بود
دست بہ سرم ڪرد و فرستادم
❣
دُرسته هیچے نیستم
وَلے یه سربازه تخسم که
بـے بـے چیه؟
آس و شاهِشَم آدم حساب نَکردَم
تو که دیگه جایه خود داری
در جنگ جهانی اول در حالی که نیمی از شب گذشته بود ارتش انگلستان در حال عملیات در جنگل بودند که ناگهان یکی از سربازها درون باتلاق افتاد. فرصتی برای نجات وی نبود و بقیه بی توجه به او به نبرد ادامه دادند. سرباز ساندرز به سمت فرمانده رفت و از او اجازه خواست تا برگردد و دوست خود را از باتلاق نجات دهد. فرمانده پاسخ داد: بی تردید دوست تو مرده و ارزشش را ندارد که در این موقعیت جان خود را به خطر بیاندازی. با این حال ساندرز اصرار کرد و سرانجام فرمانده اش را راضی نمود.’ساندرز به سوی دوست خود برگشت و با تلاش زیاد توانست او را از باتلاق نجات داده و تا موقعیت جدید سربازان با خود بیاورد. وقتی او همراه با دوست نجات یافته خود به سایرین رسید، فرمانده به سرعت سرباز زخمی را معاینه کرد و با تاسف رو به ساندرز گفت: گفتم که ارزشش را نداشت. متاسفانه دوستت مرده است و تو هم برای نجات او زخم های زیادی برداشته ای. ساندرز در حالی که چشمانش پر از اشک شده بود رو به فرمانده اش گفت: ارزشش را داشت، وقتی که به او رسیدم هنوز زنده بود، رو به من کرد و گفت: دوست من، می دونستم که هیچ وقت تنهایم نمی گذاری.