از لب سرخابی اش گیلاس هم جا میزند؛
تازه او کم رُژ به لب از ترس بابا میزند؛؛
~~~~~~~~~~~
شاعری اینجا به یاد سرخی لب های او؛؛
روز و شب لب بر لب سیگار مگنا میزند!
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی سرخاب
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
بسم الله*
با هم وارد مغازه می شویم:من و تو و دوستت!
قفسه ی آل استارها آنقدر جذاب است که قدرت فکرکردن در مورد مدلهایِ دیگر را از ما می گیرد...
به سمتِ قفسه می رویم ...
سبزِ چمنی را با ذوق به دوستت نشان می دهی و می گویی:وای مهلا!همونه که می خواستم!
ببین چقدر به مانتوم میاد؟!
و ناخودآگاه چشمانِ پسرکِ کفش فروش همراه چشمانِ منو سایر مشتریانِ مغازه از شال زردرنگت تا رویِ تونیک سبزِ تو می لغزد و تو هیچ بفکر چشمان پسرک نیستی که همراهِ تونیکت،چسبیده به اندامت و کنده نمی شود!
مهلا (ایولی) می گوید و دست می برد رویِ صورتی ترینشان که حسابی دلِ مرا برده!
شیطنت آمیز به تو می گوید:نمیشه با تاب دامن سرخابی،آل استار صورتی پوشید؟!
و چقدر مستانه خنده ی تان به هوا می رود !
سرم را که بر می گردانم انگار شهر فرنگ را گذاشته اند مقابلم . . .
آبی ، نارنجی ، زرد ، صورتی ، بنفش . . .
چقدر دوستشان دارم اما - حجابم - را بیشتر! . . . زود از ذهنم بیرونشان می کنم . . . سریع مشکی ترینشان را بر می دارم . . . پسرک طعنه آمیز می گوید:خوبه!به چادرت میاد . . . !
پول کفش ها را روی میز می گذارم و خودم را لا به لایِ این آدمهایِ رنگارنگ گم می کنم . . .
تو می مانی و چشمانِ چسبیده ی پسرک که شبیه ایستادن بر سُرسُره ای مدام از بالا تا پایین بدنت لیز می خورد!
چادرم را به آغوش می گیرم . . .
خدایا شکرت که او نمی گذارد نگاهِ حرامی بر من بلغزد!
بچه های فامیل دور ننه بزرگم جمع شده بودن،
ننه داشت از قدیما میگفت!
که یه دفه زل زد تو چشم یکی از نوه هاش و پرسید:
عزیزم مگه عقد کردی؟
با تعجب جواب داد نه!
ننه روشو برگرند و زیر لب گفت:
یاد اون زمون بخیر تا کسی خونه شوهر نمی رفت نه ابروهاشو برمیداشت نه سرخاب سفیدآب میکرد...
بغل دستیش در گوشش گفت تا ننه نفهمیده پسری پاشو برو گمشو بیرون!
ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯼ ﻓﺎﻣﯿﻞ ﺩﻭﺭ ﻧﻨﻪ ﺑﺰﺭﮔﻢ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻥ،
ﻧﻨﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﺍﺯ ﻗﺪﯾﻤﺎ ﻣﯿﮕﻔﺖ!
ﮐﻪ ﯾﻪ ﺩﻓﻪ ﺯﻝ ﺯﺩ ﺗﻮ ﭼﺸﻢ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻧﻮﻩ ﻫﺎﺵ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ:
ﻋﺰﯾﺰﻡ ﻣﮕﻪ ﻋﻘﺪ ﮐﺮﺩﯼ؟
ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ ﻧﻪ!
ﻧﻨﻪ ﺭﻭﺷﻮ ﺑﺮﮔﺮﻧﺪ ﻭ ﺯﯾﺮ ﻟﺐ ﮔﻔﺖ:
ﯾﺎﺩ ﺍﻭﻥ ﺯﻣﻮﻥ ﺑﺨﯿﺮ ﺗﺎ ﮐﺴﯽ ﺧﻮﻧﻪ ﺷﻮﻫﺮ ﻧﻤﯽ ﺭﻓﺖ ﻧﻪ ﺍﺑﺮﻭﻫﺎﺷﻮ ﺑﺮﻣﯿﺪﺍﺷﺖ ﻧﻪ ﺳﺮﺧﺎﺏ ﺳﻔﯿﺪﺁﺏ ﻣﯿﮑﺮﺩ...
ﺑﻐﻞ ﺩﺳﺘﯿﺶ ﺩﺭ ﮔﻮﺷﺶ ﮔﻔﺖ ﺗﺎ ﻧﻨﻪ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﻩ ﭘﺴﺮﯼ ﭘﺎﺷﻮ ﺑﺮﻭ ﮔﻤﺸﻮ ﺑﯿﺮﻭﻥ!
:|