و من
تنهاترین برگ
از درخت عشقت بودم
که بی پروا
تا آخرین نفس های پاییز
به تنه ی رویاهایمان خشکیدم
تا باقیِ عمرم اسیرِ قدم‌های نا‌آشنا نشوم...
اما افسوس
بوی بهاری احساست را نشنیدم...
حالا من تنهاترینم
میان سبزترین حالِ‌تو
و سردترینم
میان گرم‌ترین فصل آغوش...