اى دختران سرزمينم....
تركيب ابروى مشكي با پوست گندمى و لنز طوسى
فقط ميتونه از شما
يه مارمولك عظيم الجثه از نواحى صحراهاى نوادا بسازه :D
نکنین این کارو :/
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی سرزمين
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
ما در خواب
همديگر را ديديم
ما خواب هاى همديگر را ديديم
يكى از ما وجود ندارد
يا من
يا تو
و اين بيدارى كاملاً مشكوك است
بيا به خواب هايمان برگردیم
به سرزمين ماه و قصه...
بانـوي سرزمين من!
بـه خاطر بسپار
صدايت "دلنشين" است
قشنگ نيست بر هر دلـﮯ نشستن ...
بــرادر دينـﮯ من!
فراموش نكن
بعض کارها "واجب" نيست
مثل سلام كردن....
در روزگاري كه :
زن را بـه "تن" مي شناسند
غيرت را "بددلي" مي نامند
و باحجاب را " اُمل" مي خوانند ،
تو همچنـان "فرشته" بمان
بانوي سرزمين من
دوستان این متن وخودم نوشتم!!لطف کنین بخونین واگه نظری داشتین حتمابگین!!!
"من يک تبعيدي ام...
به جايي که...به دنيايي که...سکوت فرياد ميزند
آنقدر که حنجره اش خش برميدارد
سرزميني که صدا در آن جريان ندارد
هيچ چيز
سکوت مطلق...
روحم در اين بي رحمي عميق زنجير شده!!
صدايي که در گلو خفه ميشودو گوشي که گداي کلمات ميشود.
بغضي که به خاک ميسپرد شکستنش را...
دنيايي که نه چشم ميبيند ونه نگاهي خوانده ميشود
مثل اينکه زل زده باشي به يک فصل نرسيده...
وانتظاري که هيچ کس در آن سويش نيست،يک انتظار مطلقا يک طرفه...
واشکي متبلور ميشود اما به بلوغ نميرسد
وبه خاک ميسپرد سقوطش را از چشمه ي دريايي اش...
زنداني نيستم!!آزادم!آزاد
نه چون پرنده اي که در آسمان اوج ميگيردو ميشکند سپر تندبادهارا
نه چون پروانه اي که روزي هزاران بار حس زنده بودن در او احيا ميشود، دوباره ودوباره
بلکه مثل بچه گنجشکي که توي لانه ي چوبي اش دل ميزند براي پرواز،بال ميزند،بال ميزند
اما هيچ!!!هيچ
همه فکر ميکنند پرواز را ياد نگرفته!!پس مادرش کو؟؟
همه به دنبال مقصري ديگر!!
اما از کجا معلوم که پرواز را از خاطر نبرده باشد؟؟!!
خاطره ي چگونه ي تکاندن بالهايش پشت ميله هاي سخت فراموشي محبوس نشده باشد؟؟!!
از کجا معلوم تخم باروري آرزوهايش را مار نخورده باشد؟؟!!
داشتم ميگفتم!!
وآنقدر بال ميزند که خسته از اين مکرر بيهوده دوباره به خواب ميرود
خوابي که کسي نميداند بايد در انتظار بيداري دوباره اش ماند يا نه!؟؟!
شايد تخم آزادي من را نيز ماري از دنياي خودم خورده باشد؛
کسي چه ميداند...؟؟!!
آهــــــــــــــــــــــاي دخـــــــــتر سرزميـــــــــــن مـــــــــــن . . .
آ خ ببخـــــــشيد بــــــاز جنسيتتــــــــــ را فرامـــــــوش کردمــــ ...
پســــــــــر سرزميـــــــــن مـــــــــــــن ...
معلــــــــوم هستـــــــــ کجـــــــــايي...؟
خيلـــــــــي وقتـــــــــ استــــــــ تـــــــــــــو را گـــــــــم کردهـــ ايـــم...
ديــــــــــروز داشتــــــــــي مــــــــــــردانهـــ در ميـــــدان ميجنگــــيدي . . .
امـــــــروز در آرايشگــــــــاه ها ابـــــــرو بر ميـــــــــداري ، مــــــــو رنگ ميکني...؟
آهـــــــــــــــــــای پســـــــــــــــــــر سرزمیـــــــــــن مـــــــــــن...
دختــــــــــران سرزميـــــن مـــــن نياز بهــــ مردي دارند کهـــــ محکــــــــم باشد ...
قــــــوي باشد در سختـــــــــي ها ، در دشـــــــــواري هــا همــــراه و هميــــــــارشان باشد...
انقــــــدر قــــــوي باشد کهـــــ همــــــــه دنيــــــا در برابـــرش کــــــــــــم بيـــــــــاورد . . .
بــــازوهای تــــــو هر چه قدر هـــــــــم کهــــ بزرگـــــــ باشد
تا وقتی احســـــاس قوی بـــــودن بهـــ
کسی ندهــــــــد بــــــی فایدهـــ استــــ...
هیــــــکل عضلانی اتـــــ تـــا وقتــــــــی
آغــــــوش و پنـــــــاه محکـــــــــم یــــک خـــــانواده نبــــاشد
هیـــــــچ معــــــنایی نـــــــــدارد...
تنــــــت را بـــــــا دفتــــــــر نقاشـــــی اتــــ اشتــــباه نگـــــیر...
تـــــــو قــــــرار استـــــــ پـــــدر بـــشوی...
نهـــــ اینکــــــه کــــــم بیـــــاوری
و بــــــرای مطــــــــرح بـــــــودن خودتــــــ را شبـــــیه زن هــــــا کـــنی..
فــــــرامـــوش کــــردی خــــودت را...
متـــــــفاوت نـــباش... مـــــــرد باش...
مـــردانگــــــی اتـــ را بهــــــ دستــــــ کهـــ سپـــرده ای...؟
نـــــگاه کــــن اینـــ روزهـــا در خیــــــابان همـــه زن شـــده اند...
دخـــتر ها زننـــد... مــــــردها زننــــد...
آهـــــــــــــــــــای پســـــــــــــــــــر سرزمیـــــــــــن مـــــــــــن...
کـــــــــمی آهســـــــــته بـــــــــــــرو...
بهـــــــ کـــــــــــــجا چنیـــــــــــن شتـــابــــــــــــان ...؟
پسرسرزمين من،
بهترين دعايم برايت اين است كه:
مردانگي ات راازدست ندهي..
كه اگرازدست بدهي ديگرهيچ نداري...
سلامتي پسرايي كه مــــــــرد بودن رو يادشون نرفته
آخرين هفتهی زمستان است
همه چشم انتظار چهرهی عيد
پر شده شهر از هوای بهار
عطر گلهای سرخ و سبز و سپيد
در خيابان و کوچه و بازار
دست در دست مادر و پدرند
کودکان با نشاط آمدهاند
تا لباس قشنگ و نو بخرند
مثل آيينه صاف و براق است
کفشها زير نور ويترينها
کودک اصرار میکند: بابا !
من از اين کفشها، فقط اينها !
چند؟ ناقابل است ؛ ده تومان
ده هزار ؟! اينکه ... چشمهای پدر
بر زمين خيره میشود اما
منتظر مانده چشمهای پسر
کودک و عيد و خنده و شادی
کودک و کفش نو، لباس قشنگ
کودک و سرزمين روياها
عطرها، نورهای رنگارنگ
میخری هان ؟ ببين چه برّاق است
ظاهرش مثل کفش مردانه است
میخری هان ؟! ببين که مرد شدم
مرد در فکر خرجی خانه است ...
راستی چند روز مانده به عيد ؟
عيد آجيل و ماهی قرمز
عيد اين سفرههای دور از نان
که به سامان نمیرسد هرگز
میخری هان ؟! بله ! بله ! حتماً
میزند خنده شادمانه پسر
لبش از شادی و شعف باز است
مثل لبخند کفشهای پدر
در خيابان و کوچه و بازار
هيچکس بغض مرد را نشنيد
آی تقويمهای رنگارنگ
راستی چند روز مانده به عيد ؟!
خدايا،آرامش راآرام وبي صدابر سرزمين قلب كساني كه برايم محترمند بباران