. کپشنِ خاص .
- هر بار
که ترانه ای برایت سرودم
قومم بر من تاختند!
که چرا برایِ میهن شعری نمیسرایی؟
و آیا زن چیزی به جز وطن است...؟!
#نزار_قبانی
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی سرودم
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
هر بار ...
که ترانه ای برایت سرودم
قومم بر من تاختند !
که چرا برای میهن شعری نمیسرایی ؟
و آیا زن چیزی به جز وطن است ...؟
#نزار_قبانی
. کپشن خاص .
سر بازار پُر از عطر نفس هایت شد
آنقدر شعر سرودم که تو پیدایت شد
تو که یک شهر برایت سر و دل میشکنند
در دل کوچک من وای چطور جایت شد ؟
#سعید_شیروانی
نه غزل نوشته بودم،
نه ترانه ای سرودم
که به حرمت سکوتم،
تو به دیدنم بیائی
نه سراغ من گرفتی،
نه سخن به نامه گفتی
به همان بهـانه ای که،
نشنیده ای ندائــی
(فریدون مشیری)
اگر من عاشق لیلی نبودم
چگونه شعر زیبا می سرودم
مرا دلگرمی جز لیلا نبوده
هم او تنها بوَد, بود و نبودم
(بهرام فروغی)
دلم یک در می خواهد که بازش کنم
و پشتش تو باشی !
با دسته ای از رزهای سرخ که هنوز غنچه اند ..
و در آغوشت بودنشان حسادتم را شعله ور می کند
و تو آنقدر بمانی تا باز شوند
دلم دو فنجان چای می خواهدکه زیر ریز نگاه تو بریزمشان
که بهانه ی با هم نشستنمان شوند
و ما سردترین چای جهان را بنوشیم
دلم چمدانی می خواهد که بازش کنی
و پر از یادبودهای من باشد
دلم یک دفتر ، شعر می خواهد
به خط تو برای من
که بگویی سرودمت
به هر زمان
به هر زبان
به هر بیان
و من در بیت بیتش گم شوم
دلم یک سینه حرف می خواهدکه بگویی
سنگینی می کندو یک عمر زمان بخواهی
تا سبکش کنی
دلم یک زمستان سخت می خواهد
یک برف
یک کولاک
به وسعت تاریخ
که ببارد که ببارد و تمام راهها بسته شوند
و تو چاره ای جز ماندن نداشته باشی
ماندنی تا بهار و چه بهاری بشود آن زمستان !
چه بهاری !
دلم یک دشت می خواهد
پر از چمن و گلهای وحشی
و نسیمی که می نوازدشان
که بدوم
که بدوی تا دستم را بگیری
آنگاه خیره در چشمانم بگویی
دیگر از دستت نخواهم داد
دلم یک تو می خواهد
مشتاق ماندن
و یک من
که بگویی مال توست ..
باران بارید
و من
سرودم عاشقانه هایم را
احساس من به تو
باران را برایم تداعی می کند
زیبا ٰ پاک و زلال و نوازشگر
تو را با تپش های قلبم سرودم !
به این واژه ها ،
احتیاجی ندیدم . . .
دلم یک در می خواهد که بازش کنم
و پشتش تو باشی !
با دسته ای از رزهای سرخ که هنوز غنچه اند ..
و در آغوشت بودنشان حسادتم را شعله ور می کند
و تو آنقدر بمانی تا باز شوند
دلم دو فنجان چای می خواهدکه زیر ریز نگاه تو بریزمشان
که بهانه ی با هم نشستنمان شوند
و ما سردترین چای جهان را بنوشیم
دلم چمدانی می خواهد که بازش کنی
و پر از یادبودهای من باشد
دلم یک دفتر ، شعر می خواهد
به خط تو برای من
که بگویی سرودمت
به هر زمان
به هر زبان
به هر بیان
و من در بیت بیتش گم شوم
دلم یک سینه حرف می خواهدکه بگویی
سنگینی می کندو یک عمر زمان بخواهی
تا سبکش کنی
دلم یک زمستان سخت می خواهد
یک برف
یک کولاک
به وسعت تاریخ
که ببارد که ببارد و تمام راهها بسته شوند
و تو چاره ای جز ماندن نداشته باشی
ماندنی تا بهار و چه بهاری بشود آن زمستان !
چه بهاری !
دلم یک دشت می خواهد
پر از چمن و گلهای وحشی
و نسیمی که می نوازدشان
که بدوم
که بدوی تا دستم را بگیری
آنگاه خیره در چشمانم بگویی
دیگر از دستت نخواهم داد
دلم یک تو می خواهد
مشتاق ماندن
و یک من
که بگویی مال توست ..
تو را آن گونه میخواهم که باغی باغبانش را
شبیه مادر پیری که میبوسد جوانش را
تو را در یک شب بارانی غمگین سرودم که
نمیدانم زمانش را، نمییابم مکانش را
من آن سرباز دلتنگم، که با تردید در میدان
برای هیچ و پوچ از دست خواهد داد جانش را
پریشانم شبیه پادشاهی خفته در بستر
که بالای سرش میبیند امشب دشمنانش را
تو در تقویم من روزی نوشتی دوستت دارم
از آن پس بارها گم کردهام فصل خزانش را
پرستویی که با تو هم قفس باشد نمی ترسد
بدزدند آب و نانش را، بگیرند آسمانش را
تو ماهی باش تا دریا برقصد موج بردارد
تو آهو باش تا صیاد بفروشد کمانش را
من آن مستم که در میخانهای از دست خواهد رفت
اگر دستان تو پر کرده باشد استکانش را ..