کپشن های مربوط به سرگشتگی

پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی سرگشتگی

عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)

گذشت عمر
به سرگشتگی،
عجب حالی ست...


" سلیم‌طهرانی"

.کپشن خاص.
....
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍﺗﺎﻕ ﺭﺍ ﺗﻤﯿﺰ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﻮﯼ ِ ﮐﺸﻮﻫﺎ ﮐﻠﯽ ﺟﺰﻭﻩ ﯼ ِﺩﺭﺳﯽ ِ ﻗﺪﯾﻤﯽ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻡ. ﯾﺎﺩﻡ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﺩﻓﻌﻪ ﯼ ﭘﯿﺶ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﮐﺸﻮﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﺮﺗﺐ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺍﺣﺘﻤﺎﻻ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﺑﻮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ، ﻫﻨﻮﺯ ﺗﻪ ِﺫﻫﻨﻢ ﺧﯿﺎﻝ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﯿﻦ ﻣﻦ ﻭ ﺭﺷﺘﻪ ﯼ ِ ﻣﻬﻨﺪﺳﯽ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺗﺤﺼﯿﻞ ﮐﺮﺩﻡ ﭘﯿﻮﻧﺪﯼ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ. ﭘﯿﻮﻧﺪﯼ ﻫﺮ ﭼﻨﺪ ﺿﻌﯿﻒ، ﻫﺮ ﭼﻨﺪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ِ ﺑﺎ ﺑﯽ ﻣﯿﻠﯽ، ﺍﻣﺎ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺷﺘﻦ ِ ﺁﻥ ﺟﺰﻭﻩ ﻫﺎ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﯽ ﺷﺪ ﺧﯿﺎﻝ ﮐﻨﻢ ﺍﮔﺮ ﺭﻭﺯﯼ ﺑﺨﻮﺍﻫﻢ ﺍﺯ ﺳﺮ ِ ﺑﯽ ﭘﻮﻟﯽ ﯾﺎ ﺑﺪﺑﺨﺘﯽ ﻧﻘﺶ ﯾﮏ ﻣﻬﻨﺪﺱ ﺭﺍ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﻢ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺣﺎﻝ ﺩﺭﯼ ﭘﯿﺶ ِ ﺭﻭﯾﻢ ﺑﺎﺯ ﺍﺳﺖ. ﻣﯿﺎﻥ ﻫﻤﺎﻥ ﺟﺰﻭﻩ ﻫﺎ ﯾﮏ ﺻﻔﺤﻪ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺗﻮﺵ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ. ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺍﯼ ﻗﺪﯾﻤﯽ ﺑﻮﺩ ﻣﺘﻌﻠﻖ ﺑﻪ ﺍﻭﺝ ِ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﻧﺎﺍﻣﯿﺪﯼ ﻭ ﺳﺮﺧﻮﺭﺩﮔﯽ ﺍﻡ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ِ ﺗﺤﺼﯿﻠﯽ . ﻭﻗﺘﯽ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪﻡ ﺩﻟﻢ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ِﺳﺮﮔﺸﺘﮕﯽ ﻭ ﻏﻢ ِ ﺁﻥ ﺁﺩﻣﯽ ﮐﻪ ﺳﺎﺑﻘﺎ ﺑﻮﺩﻡ ﺳﻮﺧﺖ . ﮔﺮﭼﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﯽﺷﻨﺎﺧﺘﻢ، ﺍﮔﺮﭼﻪ ﺍﻭ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﻣﺎ ﺣﺎﻻ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺁﺩﻡ ﻭ ﺁﻭﺍﺭﮔﯽﻫﺎﺵ، ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺑﯽ ﻗﺮﺍﺭﯼ، ﺑﻪ ﺁﻥ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎ ﺯﺩﻥ ﻣﯿﺎﻥ ﻧﺨﻮﺍﺳﺘﻦ ﻫﺎ ... ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ِ ﯾﮏ ﻏﺮﯾﺒﻪ ﺩﻝ ﺑﺴﻮﺯﺍﻧﻢ، ﺑﺎ ﺗﺮﺣﻢ ﺁﻥ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺭﺍ ﭘﺎﺭﻩ ﮐﺮﺩﻡ ... ﭼﻪ ﺳﺎﻟﻬﺎﯼ ِ ﺳﺨﺖ ﻭ ﺳﺮﺩﯼ ﺑﻮﺩ. ﺁﺥ ﭼﻪ ﮐﻼﺱﻫﺎﯾﯽ، ﭼﻪ ﺻﺒﺢ ﻫﺎﯾﯽ . ﭼﻄﻮﺭ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺻﺒﺢ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﺮﺧﯿﺰﺩ ﻭ ﺑﺮﻭﺩ ﺳﺮ ِ ﮐﻼﺳﯽ ﺑﻨﺸﯿﻨﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺍﺧﺘﻼﻑ ﻓﺸﺎﺭ ﻻﺯﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﻋﺒﻮﺭ ﯾﮏ ﺳﯿﺎﻝ ﺍﺯ ﯾﮏ ﻟﻮﻟﻪ ﺭﺍ ﻣﺤﺎﺳﺒﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﯾﺎ ﻣﺜﻼ ﺩﺑﯽ ﮔﺬﺭﻧﺪﻩ ﺍﺯ ﻓﻼﻥ ﺟﺎ؟ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻓﮑﺮ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﭼﯿﺰﯼ ﺗﻮﯼ ِ ﺳﺮﻡ ﺗﺮﮐﯿﺪ، ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﭼﻪ ﻧﯿﺮﻭﯾﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﺩﺭ ﭘﯿﺶ ﺑُﺮﺩﻥ ِ ﯾﮏ ﺩﯾﻮﺍﻧﮕﯽ، ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻓﮑﺮ ﺷﯿﺸﻪ ﯼ ﺍﺗﺎﻕ ﺣﺘﯽ ﺳﺰﺍﻭﺍﺭ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺗﺮﮎ ﺑﺨﻮﺭﺩ، ﺧﺎﻧﻪ ﯾﮏ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﻠﺮﺯﺩ ﻭ ﺍﮔﺮ ﮔﻨﺠﺸﮑﯽ ﺁﻥ ﺣﻮﺍﻟﯽ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺑﺎ ﺗﺮﺱ ﺑﺎﯾﺪ ﭘﺮ ﻣﯽ ﮐﺸﯿﺪ. ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺟﺎ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺁﺩﻡ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﻭﺭ ﺷﺪ . ﺁﺩﻣﯽ ﮐﻪ ﺑﻄﺎﻟﺖ ﻭ ﺭﻧﺞ ِ ﺁﻥ ﺳﺎﻟﻬﺎﺵ ﺟﻬﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﻮﺩ ﻣﭽﺎﻟﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ... ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ  ﺟﺰﻭﻩ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺭﯾﺨﺘﻢ ﺩﻭﺭ . ﺣﺘﯽ ﻧﺮﯾﺨﺘﻤﺸﺎﻥ ﺗﻮﯼ ِ ﺳﻄﻞ ﺯﺑﺎﻟﻪ ﯼ ِ ﺧﺎﻧﻪ، ﺧﯿﺎﻝ ﮐﺮﺩﻡ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﻓﺮﺻﺖ ﺑﺎﺯﮔﺮﺩﻧﺪ ﺗﻮﯼ ِ ﮐﺸﻮﻫﺎ، ﺑﺨﺰﻧﺪ ﺳﻤﺖ ِ ﺍﺗﺎﻕ. ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺭﯾﺨﺘﻢ ﺗﻮﯼ ِ ﯾﮏ ﮐﯿﺴﻪ ﻭ ﺑﺮﺩﻣﺸﺎﻥ ﺑﯿﺮﻭﻥ . ﺣﺘﯽ ﺗﺮﺩﯾﺪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺳﺮﮐﻮﭼﻪ ﯼ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺑﮕﺬﺍﺭﻣﺸﺎﻥ ﯾﺎ ﯾﮏ ﮐﻮﭼﻪ ﯼ ﺩﻭﺭﺗﺮ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﻨﻢ.

.کپشن خاص.

- شهید نیستم اما تو کوچه‌یِ خود را

به پاس این‌ همه سرگشتگی به نامم کن!

#علی‌رضا_بدیع

خداوندا

برای شانه‌های خسته، قدری عشق

برای گام‌های مانده در تردید، قدری عزم

برای زخم‌ها، مرهم

برای اخم‌ها، لبخند

برای پرسش چشمان ما، پاسخ

برای خواهش دستان ما، باران

برای واژه‌ها، گرما

برای خواب‌ها، رؤیا

برای این همه سرگشتگی، ایمان

برای این همه بیگانگی، الفت

برای بستگی، آغاز

برای خستگی، آغوش

برای ظلمت جان، روشنایی‌های پی در پی

برای حیرت دل، آشنایی‌های پر معنا

خداوندا

برای عشق‌های خسته، قدری روح

برای عزم‌های مانده، قدری راه...


"آمین"

"الهی به امید 'ِتو ..."

عکس
داستانی زیبا از کتاب سوپ جو که با بیش از ۳۴۵میلیون لایک رکوردار در دنیای مجازی در سال ۲۰۱۵ بوده و ادامه دارد...

ما یکی از نخستین خانواده‌هایی در شهرمان بودیم که صاحب تلفن شدیم.آن موقع من 9-8 ساله بودم.یادم می‌آید که قاب برّاقی داشت و به دیوار نصب شده بود و گوشی‌اش به پهلوی قاب آویزان بود.من قدم به تلفن نمی‌رسید اما همیشه وقتی مادرم با تلفن صحبت می‌کرد با شیفتگی به حرف‌هایش گوش می‌کردم.
بعد من پی بردم که یک جایی در داخل آن دستگاه، یک آدم شگفت‌انگیزی زندگی می‌کند به نام «اطلاعات لطفاً» ، که همه چیز را در مورد همه‌کس می‌داند.
او شماره تلفن و نشانی همه را بلد بود.
نخستین تجربۀ شخصی من با «اطلاعات لطفاً» روزی بود که مادرم به خانۀ همسایه‌مان رفته بود.من در زیرزمین خانه با ابزارهای جعبه ابزارمان بازی می‌کردم که ناگهان با چکش بر روی انگشتم زدم درد وحشتناکی داشت اما گریه فایده نداشت چون کسی در خانه نبود که با من همدردی کند انگشتم را در دهانم می‌مکیدم و دور خانه راه می‌رفتم که ناگهان چشمم به تلفن افتاد به سرعت یک چهارپایه از آشپزخانه آوردم و زیر تلفن گذاشتم و روی آن رفتم و گوشی را برداشتم و نزدیک گوشم بردم.
و توی گوشی گفتم «اطلاعات لطفاً» چند ثانیه بعد صدایی در گوشم پیچید:
«اطلاعات بفرمائید»
من در حالی که اشک از چشمانم می‌آمد گفتم «انگشتم درد می‌کند»
«مادرت خانه نیست؟»
«هیچکس بجز من خانه نیست»
«آیا خونریزی داری؟»
«نه، با چکش روی انگشتم زدم و خیلی درد می‌کند»
«آیا می‌توانی درِ جایخیِ یخچال را باز کنی؟»
«بله، می‌توانم»
«پس از آنجا کمی یخ بردار و روی انگشتت نگهدار»
بعد از آن روز، من برای هر کاری به «اطلاعات لطفاً» مراجعه می‌کردم ...
مثلاً موقع امتحانات در درس‌های جغرافی و ریاضی به من کمک می‌کرد.

یکروز که قناری‌مان مرد و من خیلی ناراحت بودم دوباره سراغ «اطلاعات لطفاً» رفتم و ماجرا را برایش تعریف کردم.
او به حرف‌هایم گوش داد و با من همدردی کرد.
به او گفتم: «چرا پرنده‌ای که چنین زیبا می‌خواند و همۀ اهل خانه را شاد می‌کند باید گوشۀ قفس بیفتد و بمیرد؟»
او به من گفت «همیشه یادت باشد که دنیای دیگری هم برای آواز خواندن هست»
من کمی تسکین یافتم.
یک روز دیگر به او تلفن کردم و پرسیدم کلمۀ fix را چطور هجّی می‌کنند.
یکسال بعد از شهر کوچکمان (پاسیفیک نورث وست) به بوستن نقل مکان کردیم و من خیلی دلم برای دوستم تنگ شد.
«اطلاعات لطفاً» متعلّق به همان تلفن دیواری قدیمی بود و من هیچگاه با تلفن جدیدی که روی میز خانه‌مان در بوستن بود تجربۀ مشابهی نداشتم.
من کم‌کم به سن نوجوانی رسیدم اما هرگز خاطرات آن مکالمات را فراموش نکردم.
غالباً در لحظات تردید و سرگشتگی به یاد حس امنیت و آرامشی که از وجود دوست تلفنی داشتم می‌افتادم.
راستی چقدر مهربان و صبور بود و برای یک پسربچه چقدر وقت می‌گذاشت.
چند سال بعد، بر سر راه رفتن به دانشگاه، هواپیمایم در سیاتل برای نیم ساعت توقف کرد.
من 15 دقیقه با خواهرم که در آن شهر زندگی می‌کرد تلفنی حرف زدم
و بعد از آن بدون آن که فکر کنم چکار دارم می‌کنم، تلفن اپراتور شهر کوچک دوران کودکی را گرفتم و گفتم «اطلاعات لطفاً».
به طرز معجزه‌آسایی همان صدای آشنا جواب داد.
«اطلاعات بفرمائید»
من بدون آن که از قبل فکرش را کرده باشم پرسیدم «کلمۀ fix را چطور هجّی می‌کنند؟»
مدتی سکوت برقرار شد و سپس او گفت «فکر می‌کنم انگشتت دیگر خوب شده باشد.»
من خیلی خندیدم و گفتم «خودت هستی؟»
و ادامه دادم «نمی‌دانم می‌دانی که در آن دوران چقدر برایم با ارزش بودی یا نه؟»
او گفت «تو هم می‌دانی که تلفن‌هایت چقدر برایم با ارزش بودند؟»
من به او گفتم که در تمام این سال‌ها بارها به یادش بوده‌ام و از او اجازه خواستم که بار بعد که به ملاقات خواهرم آمدم دوباره با او تماس بگیرم.
او گفت «حتماً این کار را بکن. اسم من شارون است.
سه ماه بعد به سیاتل برگشتم.
تلفن کردم اما صدای دیگری پاسخ داد.
«اطلاعات بفرمائید»
«می‌توام با شارون صحبت کنم؟»
«آیا دوستش هستید؟»
«بله، دوست قدیمی»
«متأسفم که این مطلب را به شما می‌گویم. شارون این چند سال آخر به صورت نیمه‌وقت کار می‌کرد زیرا بیمار بود. او 5 هفته پیش در گذشت»
قبل از این که تلفن را قطع کنم گفت «شما گفتید دوست قدیمی‌اش هستید.
آیا همان کسی هستید که با چکش روی انگشتتان زده بودید؟»
با تعجب گفتم «بله»
«شارون برای شما یک پیغام گذاشته است. او به من گفت اگر شما زنگ زدید آن را برایتان بخوانم»
سپس چند لحظه طول کشید تا درِ پاکتی را باز کرد و گفت:
«نوشته به او بگو دنیای دیگری هم برای آواز خواندن هست.
خودش منظورم را می‌فهمد»
من از او تشکر کردم و گوشی را گذاشتم.
هرگز تأثیری که ممکن است بر دیگران بگذارید را دست کم نگیرید.

در سالن غذاخوری دانشگاهی در اروپایک دانشجوی دختر با موهای قرمز که از چهره‌اش پیداست اروپایی است،سینی غذایش را تحویل می‌گیرد و سر میز می‌نشیند. سپس یادش می‌افتد که کارد و چنگال برنداشته، و بلند می‌شود تا آنها را بیاورد.
وقتی برمی‌گردد، با شگفتی مشاهده می‌کند که یک مرد سیاه‌پوست، احتمالا اهل ناف آفریقا (با توجه ...به قیافه‌اش)، آنجا نشسته و مشغول خوردن از ظرف غذای اوست!
بلافاصله پس از دیدن این صحنه، زن جوان سرگشتگی و عصبانیت را در وجود خودش احساس می‌کند.
اما به‌سرعت افکارش را تغییر می‌دهد و فرض را بر این می‌گیرد که مرد آفریقایی با آداب اروپا در زمینۀ اموال شخصی و حریم خصوصی آشنا نیست.
او حتی این را هم در نظر می‌گیرد که شاید مرد جوان پول کافی برای خرید وعدۀ غذایی‌اش را ندارد.
در هر حال، تصمیم می‌گیرد جلوی مرد جوان بنشیند و با حالتی دوستانه به او لبخند بزند. جوان آفریقایی نیز با لبخندی شادمانه به او پاسخ می‌دهد.
دختر اروپایی سعی می‌کند کاری کند؛ این‌که غذایش را با نهایت لذت و ادب با مرد سیاه سهیم شود.
به این ترتیب، مرد سالاد را می‌خورد، زن سوپ را، هر کدام بخشی از تاس کباب را برمی‌دارند،
و یکی از آنها ماست را می‌خورد و دیگری پای میوه را. همۀ این کارها همراه با لبخندهای دوستانه است؛
مرد با کمرویی و زن راحت، دلگرم‌کننده و با مهربانی لبخند می‌زنند.

آنها ناهارشان را تمام می‌کنند. زن اروپایی بلند می‌شود تا قهوه بیاورد.
و اینجاست که کمی آنورتر پشت سر مرد سیاه‌پوست، در کنار میز بغلی کاپشن خودش را آویزان روی صندلی پشتی می‌بیند،
و ظرف غذایش را که دست‌نخورده و روی آن یکی میز مانده است.!!!!!

توضیح پائولو کوئلیو:
من این داستان زیبا را به همۀ کسانی تقدیم می‌کنم که در برابر دیگران با ترس و احتیاط رفتار می‌کنند و آنها را افرادی پایین‌مرتبه می‌دانند.
داستان را به همۀ این آدم‌ها تقدیم می‌کنم که با وجود نیت‌های خوبشان، دیگران را از بالا نگاه می‌کنند و نسبت به آنها احساس سَروَری دارند.
چقدر خوب است که همۀ ما خودمان را از پیش‌داوری‌ها رها کنیم، وگرنه احتمال دارد مثل کوته فکران رفتار کنیم؛
مثل دختر بیچارۀ اروپایی که فکر می‌کرد در بالاترین نقطۀ تمدن است،
در حالی که آفریقاییِ دانش‌آموخته به او اجازه داد از غذایش بخورد .

گشتم نبود ...

در پشت چار چرخه ی فرسوده ای کسی
خطی نوشته بود:
«من گشته ام نبود. تو دیگر نگرد ، نیست!»
این آیه ملال در من هزار مرتبه تکرار گشت و گشت.
چشمم برای این همه سرگشتگی گریست.
چون دوست در برابر خود می نشاندمش.
تا عرصه ی بگو و مگو می کشاندمش.
در جستجوی آب حیاتی؟در بیکران این ظلمت آیا ؟
در آرزوی رحم; عدالت;دنبال عشق؟
دوست؟…
ما نیز گشته ایم «و آن شیخ با چراغ همی گشت»
آیا تو نیز-چون او- انسانت آرزوست؟
گر خسته ای بمان و اگر خواستی بدان:
ما را تمام لذت هستی به جستجوست.
پویندگی تمامی معنای زندگی است.
«هرگز نگرد نیست»
سزاوار مرد نیست…


"فریدون مشیری"

اس ام اس های جدید،عاشقانه، خنده دار و . . . ارسالی کاربران

گذشت, سرگشتگی, حالی, کپشن, شهید, نیستم, کوچهیِ, نامم, خداوندا, برای, شانههای, خسته, قدری, گامهای, مانده, تردید, زخمها, مرهم, اخمها, لبخند, پرسش, چشمان, پاسخ, خواهش, دستان, باران, واژهها, گرما, خوابها, رؤیا, ایمان, بیگانگی, الفت, بستگی, آغاز, خستگی, آغوش, ظلمت, حیرت, آشناییهای, معنا, عشقهای, عزمهای, آمین, الهی, امید, داستانی, زیبا, کتاب, ۳۴۵میلیون, لایک, رکوردار, دنیای, مجازی, ۲۰۱۵, بوده, ادامه, دارد, نخستین, شهرمان, بودیم, صاحب, تلفن, شدیم, موقع, ساله, بودم, یادم, میآید, برّاقی, داشت, دیوار, گوشیاش, پهلوی, آویزان, نمیرسید, همیشه, وقتی, مادرم, صحبت, میکرد, شیفتگی, حرفهایش, میکردم, بردم, جایی, داخل, دستگاه, زندگی, میکند, اطلاعات, لطفاً, مورد, همهکس, میداند, شماره, نشانی, تجربۀ, شخصی, روزی, خانۀ, همسایهمان, رفته, زیرزمین, خانه, ابزارهای, جعبه, ابزارمان, بازی, ناگهان, انگشتم, وحشتناکی, گریه, فایده, نداشت, نبود, همدردی, دهانم, میمکیدم, میرفتم, چشمم, افتاد, سرعت, چهارپایه, آشپزخانه, آوردم, گذاشتم, برداشتم, نزدیک, گوشم, گفتم, ثانیه, صدایی, پیچید, بفرمائید, چشمانم, میآمد, مادرت, هیچکس, خونریزی, داری, خیلی, میتوانی, جایخیِ, یخچال, میتوانم, آنجا, بردار, انگشتت, نگهدار, کاری, مراجعه, مثلاً, امتحانات, درسهای, جغرافی, ریاضی, یکروز, قناریمان, ناراحت, دوباره, سراغ, ماجرا, برایش, تعریف, حرفهایم, پرندهای, چنین, میخواند, باید, گوشۀ, بیفتد, بمیرد, یادت, باشد, دیگری, آواز, خواندن, تسکین, یافتم, پرسیدم, کلمۀ, چطور, هجّی, میکنند, یکسال, کوچکمان, پاسیفیک, نورث, بوستن, مکان, کردیم, دوستم, متعلّق, دیواری, قدیمی, هیچگاه, جدیدی, خانهمان, مشابهی, نداشتم, کمکم, نوجوانی, هرگز, خاطرات, مکالمات, فراموش, نکردم, غالباً, لحظات, امنیت, آرامشی, وجود, تلفنی, میافتادم, راستی, چقدر, مهربان, صبور, پسربچه, میگذاشت, رفتن, دانشگاه, هواپیمایم, سیاتل, ساعت, توقف, دقیقه, خواهرم, بدون, چکار, دارم, میکنم, اپراتور, دوران, کودکی, گرفتم, جواب, فکرش, کرده, باشم, مدتی, سکوت, برقرار, خندیدم, خودت, هستی, دادم, نمیدانم, میدانی, برایم, ارزش, تلفنهایت, بودند, تمام, سالها, بارها, یادش, بودهام, اجازه, خواستم, ملاقات, آمدم, تماس, بگیرم, حتماً, شارون, برگشتم, میتوام, دوستش, هستید, متأسفم, مطلب, میگویم, صورت, نیمهوقت, زیرا, بیمار, هفته, گفتید, قدیمیاش, انگشتتان, بودید, تعجب, پیغام, گذاشته, زدید, برایتان, بخوانم, لحظه, کشید, پاکتی, نوشته, خودش, منظورم, میفهمد, تشکر, تأثیری, ممکن, دیگران, بگذارید, نگیرید, سالن, غذاخوری, دانشگاهی, اروپایک, دانشجوی, دختر, موهای, قرمز, چهرهاش, پیداست, اروپایی, سینی, غذایش, تحویل, میگیرد, مینشیند, میافتد, کارد, چنگال, برنداشته, بلند, میشود, آنها, بیاورد, برمیگردد, شگفتی, مشاهده, سیاهپوست, احتمالا, آفریقا, توجه, قیافهاش, نشسته, مشغول, خوردن, اوست, بلافاصله, دیدن, صحنه, عصبانیت, احساس, بهسرعت, افکارش, تغییر, میدهد, آفریقایی, آداب, زمینۀ, اموال, حریم, خصوصی, شاید, کافی, خرید, وعدۀ, غذاییاش, ندارد, تصمیم, جلوی, بنشیند, حالتی, دوستانه, بزند, لبخندی, شادمانه, کند؛, اینکه, سهیم, ترتیب, سالاد, میخورد, کدام, بخشی, کباب, برمیدارند, ماست, میوه, کارها, همراه, لبخندهای, است؛, کمرویی, مهربانی, میزنند, ناهارشان, قهوه, اینجاست, آنورتر, کنار, بغلی, کاپشن, صندلی, پشتی, میبیند, دستنخورده, توضیح, پائولو, کوئلیو, کسانی, تقدیم, برابر, احتیاط, رفتار, افرادی, میدانند, آدمها, نیتهای, خوبشان, بالا, نگاه, نسبت, سَروَری, خودمان, کنیم, وگرنه, کوته, فکران, کنیم؛, بیچارۀ, بالاترین, نقطۀ, تمدن, آفریقاییِ, بخورد, چرخه, فرسوده, گشته, نگرد, ملال, هزار, مرتبه, تکرار, گریست, نشاندمش, عرصه, کشاندمش, جستجوی, حیاتی, بیکران, آرزوی, چراغ, نیزچون, انسانت, آرزوست, بمان, خواستی, بدان, جستجوست, پویندگی, تمامی, معنای, سزاوار, فریدون, مشیری,