درمیان من وتو فاصله هاست..
دفتر عمر مرا باتو شکوهی دیگر..رونقی دیگر هست!
توبه اندازه تنهایی من خوشبختی،من به اندازه زیبایی تو غمگینم! چه امید عبثی..!
من چه دارم که تورا درخور؟ هیچ!
من چه دارم که سزاوارتو؟ هیچ!
تو همه زندگی من هستی
توچه داری؟
همه چیز!
تو چه کم داری؟
هیچ!
راستی شعر مرا میخوانی؟
نه دریغا هرگز!
باورم نیست که خواننده ی شعرم باشی!
کاشکی شعر مرا میخواندی!
چه کسی خواهد دید مردنم را بیتو؟ بی تو مردم..مردم..!
گاه می اندیشم خبرمرگ مرا باتو چه کسی می گوید؟
آن زمان که خبر مرگ مرا میشنوی روی توراکاشکی می دیدم!
شانه بالازدنت را بی قید
وتکان دادن دستت که مهم نیست زیاد
وتکان دادن سر راکه عجب! عاقبت مرد؟
افسوس..
کاشکی می دیدم..
من به خود می گویم
چه کسی باور کرد
جنگل جان مرا عشق تو خاکستر کرد..