اما به هر حال چایی اولین و آخرین سنگره .️.
♡
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی سنگر
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
یه جایی از زندگی هست که دیگه نمیشه تظاهر کرد همهچی خوب پیش میره؛ باید نقابها رو کنار بزنی، از پشت سنگری که ساختی بیای بیرون و با واقعیتها روبهرو بشی. از یه جایی دیگه نمیشه غمهات رو لای زر ورق بپیچی؛ باید تلخیاش رو مزه مزه کنی و بذاری عمق وجودت رو بسوزونه. غمی که درونت آتیش به پا نکنه، بیهوده مغمومت کرده.
اینکه دوستم داری، اوضاع را بهتر کرده
مثل یک سنگر امن، وسطِ میدانِ جنگ.
. .
اینکه دوستم داری،
اوضاع را بهتر کرده
مثل یک سنگرِ امن،
وسطِ میدانِ جنگ.
انگار آخرین زخمی جنگم
یه سرباز تو سکوتِ غمگینِ سنگر...
آخرین سنگر کسی بودن، از لذتبخشترین موقعیتهاست. انگار که آخرین امیدش باشی، انگار که میتواند از بین همهی آدمهایش میان دستان تو پناه بگیرد، آرام شود، و خود خودش باشد …
. .
✿ کپشن خاص ✿
«آخرین سنگر کسی بودن» حتی اگر به شوخی،از لذت بخشترین موقعیتهاست..
انگار که آخرین امیدش باشی، انگار که میتواند از بین همهی آدمهایش، میان دستان تو پناه بگیرد،آرام شود و خودش باشد......
زبان فارسی خیلی جالبه. هم سکوت علامت رضاست هم جواب ابلهان خاموشیست تازه آخرین سنگرم سکوته با اینحال سکوت سرشار از ناگفته هاست. خودت ببین دیگه
خانم وآقای خونه
عدم هماهنگی شمادر تشویق وتنبیه کودکتون،نتیجه معکوس می آفریند!
باهم متحدباشید،نه مخالف
وگرنه کودکتون،درپناه یکی از شما سنگر، خواهدگرفت!
«صداى پدر و مادرتان را بشنويد»
پسرك در حالى كه از خانه دور شده بود، چشمش به شىء درخشانى افتاد كه در آن سوى خط راهآهن مىدرخشيد. به سوى آن رفت... او يك سكه پيدا كرده بود. با خوشحالى سكه را برداشت و براى آنكه با آن چيزى بخرد، به راه افتاد.
وقتى مىخواست از ريل عبور كند، سكه از دستش رها شد و بين سنگريزهها و ريل راهآهن افتاد. كودك مصمم بود سكه را به دست بياورد، بنابراين روى ريل نشست تا سكه را هر طورى كه شده از زير ريل بيرون بكشد.
در همين لحظهها كه كودك روى ريل نشسته بود، مادر صداى سوت قطار را شنيد كه نزديك مىشد. كنار پنجره رفت تا از فرزندش بخواهد به داخل خانه برگردد، اما ديد كه فرزندش روى ريل نشسته است و به صداى سوت قطار توجهى نمىكند!
سرآسيمه از خانه بيرون آمد تا فرزندش را از روى ريل كنار بكشد، اما با فرزندش خيلى فاصله داشت و ممكن نبود بتواند زودتر از قطار به فرزندش برسد. در همين لحظه بود كه تمام لحظاتى را كه او با فرزندش گذرانده بود، جلوى چشمانش ظاهر شد... ناگهان او تصميم بزرگى گرفت، به جاى اينكه به سمت كودك خود بدود، روى ريل ايستاد و خواست هرطور كه شده قطار را متوقف كند. او در حالى كه بلند فرياد مىزد، از پسرش مىخواست تا زودتر از روى ريل كنار برود، ولى كودك همچنان بدون توجه به فريادهاى مادرش در تكاپوى يافتن سكه بود...
راننده قطار با ديدن زن بلافاصله ترمز را كشيد، اما ديگر دير شده بود... قطار به بهاى خون مادر، در چند قدمى كودك ايستاد...
نکته: مبادا ما نيز همچون كودكى باشيم كه به بهانه سكهاى، مادر و پدرمان را در حالى كه با تمام وجود براى ما و بهخاطر ما از خودشان گذشته و مىگذرند، ناديده بگيريم.