ما زادهی زخمهامان بودیم، زادهی دردها...
ما زادهی روزهایی بودیم که زمانه، ساز به ساز، ناکوک بود و ما زخم به زخم اندوه را با خوندل، مرهم میگذاشتیم.
ما زادهی تمام ناملایمتیهای روزگار بودیم و اگر امروز به ادراک عمیقی دست یافتهایم، بهخاطر تمام تجربههای سهمگینیست که آنها را به جان و به استخوان زیستهایم.
#نرگس_صرافیان_طوفان
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی سهمگین
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
فروغ فرخزاد :
از دردهای کوچک است که آدمها مینالند
ضربه اگر سهمگین باشد
درد اگر بزرگ باشد
آدم خودش لال میشود .
. .
آنچه درمن نهفته
دریاییست
کی توان نهفتنم باشد؟
با تو
زین سهمگین طوفان
کاش یارای گفتنم باشد ...
" فروغ فرخزاد "
ما زادهی زخمهامان بودیم، زادهی دردها...
ما زادهی روزهایی بودیم که زمانه، ساز به ساز، ناکوک بود و ما زخم به زخم اندوه را با خوندل، مرهم میگذاشتیم.
ما زادهی تمام ناملایمتیهای روزگار بودیم و اگر امروز به ادراک عمیقی دست یافتهایم، بهخاطر تمام تجربههای سهمگینیست که آنها را به جان و به استخوان زیسته ایم
. .
در سقوط هم میتوان
"سهمگین"
"باشکوه"
"باصلابت "
"و زیبا بود"
این را آبشار به من آموخت
از دردهایِ کوچک است که آدم ها می نالند
ضربه اگر سهمگین باشد
درد اگر بزرگ باشد
آدم خودش لال می شود . .
با
تو
زین سهمگین طوفانی
کاش یاراے گفتنم باشد...
#فروغ_فرخزاد
عطر وجودت را
چگونه فراموش کنم
وقتی که تورا در وجود خود
لحظه به لحظه می پرورانم
هستیِ من کجا تو رو یابم
جز در وجود خود
آرامم با فکر تو
مثل آرام گرفتن دریا
پس از طوفانی سهمگین
دل سوختن عزرائیل
روزی رسول خدا (ص) نشسته بود، عزراییل به زیارت آن حضرت آمد. پیامبر(ص) از او پرسید: ای برادر! چندین هزار سال است که تو مأمور قبض روح انسان ها هستی، آیا در هنگام جان کندن آنها دلت برای کسی سوخته است؟
عزارییل گفت در این مدت دلم برای دو نفر سوخت:
1- روزی دریایی طوفانی شد و امواج سهمگین آن یک کشتی را در هم شکست همه سر نشینان کشتی غرق شدند، تنها یک زن حامله نجات یافت او سوار بر پاره تخته کشتی شد و امواج ملایم دریا او را به ساحل آورد و در جزیره ای افکند و در همین هنگام فارغ شد و پسری از وی متولد شد، من مأمور شدم که جان آن زن را بگیرم، دلم به حال آن پسر سوخت.
۲- هنگامی که شداد بن عاد سالها به ساختن باغ بزرگ و بی نظیر خود پرداخت و همه توان و امکانات و ثروت خود را در ساختن آن صرف کرد و خروارها طلا و جواهرات برای ستونها و سایر زرق و برق آن خرج نمود تا تکمیل نمود. وقتی خواست به دیدن باغ برود همین که خواست از اسب پیاده شود و پای راست از رکاب به زمین نهد، هنوز پای چپش بر رکاب بود که فرمان از سوی خدا آمد که جان او را بگیرم، آن تیره بخت از پشت اسب بین زمین و رکاب اسب گیر کرد و مرد، دلم به حال او سوخت بدین جهت که او عمری را به امید دیدار باغی که ساخته بود سپری کرد اما هنوز چشمش به باغ نیفتاده بود اسیر مرگ شد.
در این هنگام جبرئیل به محضر پیامبر (ص) رسید و گفت ای محمد! خدایت سلام می رساند و می فرماید: به عظمت و جلالم سوگند شداد بن عاد همان کودکی بود که او را از دریای بیکران به لطف خود گرفتیم و از آن جزیره دور افتاده نجاتش دادیم و او را بی مادر تربیت کردیم و به پادشاهی رساندیم، در عین حال کفران نعمت کرد و خود بینی و تکبر نمود و پرچم مخالفت با ما بر افراشت، سر انجام عذاب سخت ما او را فرا گرفت،
تا جهانیان بدانند که ما به آدمیان مهلت می دهیم و لی آنها را رها نمی کنیم.
من همان قاصدک سر گردانم
در خواب ناز بودم که
بادی سهمگین مرا بیدار کرد
و با خود به نا کجا آباد می برد
نمی دانم بازی سرنوشت برایم چه تقدیر کرده است
شاید در بوستانی خوش آب و هوا
شاید در کوهی بلند
شاید در کویری بی آب و علف
شاید در گوری سرد ، تنگ و تاریک
شاید در لانه مورچه ای
شاید در دریایی بی کران فرود آیم
شـــــاید ...
نمی دانـــم
ولی می دانم من از آن قاصدک سرگردان پریشان ترم
مرا باد سرنوشت به اینجا آورده است
تا خود را شناختم
اسیر گردباد تقدیر شدم
اما یادت باشد حرکت را به سکون ترجیح میدهم
پس ای باد آرام نگیر ...