اصغر فرهادی :
بعد از نمايش يك فيلم ايراني، با دوستان خارجي نشسته بوديم به گفتگو. يكيشان پرسيد: آن پسرك سر چهار راه چه مي فروخت؟ مواد مخدر بود يا... .
من پاسخ دادم فال مي فروخت.
پرسيد فال چيه؟ گفتم شعر. شعرهاي شاعر بزرگمان حافظ.
با هيجان گفت: يعني شما از كشوري مي آييد كه در خيابانهايش شعر مي فروشند و مردم عادي پول مي دهند و شعر مي خرند؟؟!!
مي رفت سر ميزهاي مختلف و با شگفتي اين را به همه مي گفت!
و اين يعني زاويهء ديد؛ يكي سياهي مي بيند و یکی زیبایی!
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی سياهي
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
چه کسي ميداند فراق به چه معناست؟ چه کسي ميداند معنای واقعي " جاماندن " را؟؟؟ ما که يک ماه با هم سياهي زديم، باهم سينه زديم، با هم حسين حسين گفتيم، باهم اشک ريختيم... حال! پياده روی اش برای شما حسرتش برای ما؟ .. پاهای تاول زده اش برای شما، دل تاول زده اش برای ما؟!... ديدن پرچم عباس(ع) و گنبد حسين(ع) برای شما، عکس و حسرتش برای ما؟؟؟ باشد! اشکالي ندارد... کرب و بلا مال خوبها... ميخورم غم و به دل ميگويم تو اگر پست نبودی حرمت ميبردند... گله دارم ارباب گله دارم التماس دعای حسینی شدن
شب است و غبار تنهايي و چتر سياهي كه آسمان را همرنگ چشمانم كرده است
و
اكنون منم و تنهايي و چشمي گريان...
بالاتر از سياهي هم رنگي هست
چشم هايت
به ديدارم بيا هر شب،
در اين تنهايي تنها و تاريک خدا مانند
دلم تنگ است.
بيا اي روشن، اي روشن تر از لبخند.
شبم را روز کن در زير تن پوش سياهي ها.
دلم تنگ است
من مرده ام
و اين را فقط
من مي دانم و تو
تو
که چاي را تنها در استکان خودت مي ريزي
خسته تر از آنم که بنشينم
به خيابان مي روم
با دوستانم دست مي دهم
انگار هيچ اتفاقي نيفتاده است
گيرم کليد را در قفل چرخاندي
دلت باز نخواهد شد!
مي دانم
من مرده ام
و اين را فقط من مي دانم و تو
که ديگر روزنامه ها را با صداي بلند نمي خواني
نمي خواني و
اين سکوت مرا ديوانه کرده است
آنقدر که گاهي دلم مي خواهد
مورچه اي شوم
تا در گلوي ني لبکي خانه بسازم
و باد نت ها را به خانه ام بياورد
يا مرا از سياهي سنگفرش خيابان بردارد
بگذارد روي پيراهن سفيد تو
که مي دانم
باز هم مرا پرت مي کني
لا به لاي همين سطرها
لا به لاي همين روزها
اين روزها
در خواب هايم تصويري است
که مرا مي ترساند
تصويري از ريسماني آويخته از سقف
مردي آويخته از ريسمان
پشت به من
و اين را فقط من مي دانم و من
که مي ترسم برش گردانم...