میدونین چی دردناکه؟تنهایی اگزیستانسیال. اینکه ما میشینیم یه سریال رو میبینیم و فکر میکنیم وای کاش منم یه اکیپ ٦ نفره ی همیشگی داشتم.ولی وقتی وارد دنیای واقعی میشی میفهمی یکی از همون آدما توی تنهایی مُرده و این تنها بودن یه واقعیت انکار ناپذیره…هممون تنهاییم؛ از درون و در نهایت.
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی سیال
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
شب
سیال بی منطقی است !!
در هر قالبی هم که باشد
بازهم لجوجانه
به شکل نبودنت
در میآید ...
#نسترن_علیخانی
.کپشن خاص.
....
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍﺗﺎﻕ ﺭﺍ ﺗﻤﯿﺰ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﻮﯼ ِ ﮐﺸﻮﻫﺎ ﮐﻠﯽ ﺟﺰﻭﻩ ﯼ ِﺩﺭﺳﯽ ِ ﻗﺪﯾﻤﯽ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻡ. ﯾﺎﺩﻡ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﺩﻓﻌﻪ ﯼ ﭘﯿﺶ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﮐﺸﻮﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﺮﺗﺐ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺍﺣﺘﻤﺎﻻ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﺑﻮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ، ﻫﻨﻮﺯ ﺗﻪ ِﺫﻫﻨﻢ ﺧﯿﺎﻝ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﯿﻦ ﻣﻦ ﻭ ﺭﺷﺘﻪ ﯼ ِ ﻣﻬﻨﺪﺳﯽ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺗﺤﺼﯿﻞ ﮐﺮﺩﻡ ﭘﯿﻮﻧﺪﯼ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ. ﭘﯿﻮﻧﺪﯼ ﻫﺮ ﭼﻨﺪ ﺿﻌﯿﻒ، ﻫﺮ ﭼﻨﺪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ِ ﺑﺎ ﺑﯽ ﻣﯿﻠﯽ، ﺍﻣﺎ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺷﺘﻦ ِ ﺁﻥ ﺟﺰﻭﻩ ﻫﺎ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﯽ ﺷﺪ ﺧﯿﺎﻝ ﮐﻨﻢ ﺍﮔﺮ ﺭﻭﺯﯼ ﺑﺨﻮﺍﻫﻢ ﺍﺯ ﺳﺮ ِ ﺑﯽ ﭘﻮﻟﯽ ﯾﺎ ﺑﺪﺑﺨﺘﯽ ﻧﻘﺶ ﯾﮏ ﻣﻬﻨﺪﺱ ﺭﺍ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﻢ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺣﺎﻝ ﺩﺭﯼ ﭘﯿﺶ ِ ﺭﻭﯾﻢ ﺑﺎﺯ ﺍﺳﺖ. ﻣﯿﺎﻥ ﻫﻤﺎﻥ ﺟﺰﻭﻩ ﻫﺎ ﯾﮏ ﺻﻔﺤﻪ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺗﻮﺵ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ. ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺍﯼ ﻗﺪﯾﻤﯽ ﺑﻮﺩ ﻣﺘﻌﻠﻖ ﺑﻪ ﺍﻭﺝ ِ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﻧﺎﺍﻣﯿﺪﯼ ﻭ ﺳﺮﺧﻮﺭﺩﮔﯽ ﺍﻡ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ِ ﺗﺤﺼﯿﻠﯽ . ﻭﻗﺘﯽ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪﻡ ﺩﻟﻢ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ِﺳﺮﮔﺸﺘﮕﯽ ﻭ ﻏﻢ ِ ﺁﻥ ﺁﺩﻣﯽ ﮐﻪ ﺳﺎﺑﻘﺎ ﺑﻮﺩﻡ ﺳﻮﺧﺖ . ﮔﺮﭼﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﯽﺷﻨﺎﺧﺘﻢ، ﺍﮔﺮﭼﻪ ﺍﻭ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﻣﺎ ﺣﺎﻻ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺁﺩﻡ ﻭ ﺁﻭﺍﺭﮔﯽﻫﺎﺵ، ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺑﯽ ﻗﺮﺍﺭﯼ، ﺑﻪ ﺁﻥ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎ ﺯﺩﻥ ﻣﯿﺎﻥ ﻧﺨﻮﺍﺳﺘﻦ ﻫﺎ ... ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ِ ﯾﮏ ﻏﺮﯾﺒﻪ ﺩﻝ ﺑﺴﻮﺯﺍﻧﻢ، ﺑﺎ ﺗﺮﺣﻢ ﺁﻥ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺭﺍ ﭘﺎﺭﻩ ﮐﺮﺩﻡ ... ﭼﻪ ﺳﺎﻟﻬﺎﯼ ِ ﺳﺨﺖ ﻭ ﺳﺮﺩﯼ ﺑﻮﺩ. ﺁﺥ ﭼﻪ ﮐﻼﺱﻫﺎﯾﯽ، ﭼﻪ ﺻﺒﺢ ﻫﺎﯾﯽ . ﭼﻄﻮﺭ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺻﺒﺢ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﺮﺧﯿﺰﺩ ﻭ ﺑﺮﻭﺩ ﺳﺮ ِ ﮐﻼﺳﯽ ﺑﻨﺸﯿﻨﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺍﺧﺘﻼﻑ ﻓﺸﺎﺭ ﻻﺯﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﻋﺒﻮﺭ ﯾﮏ ﺳﯿﺎﻝ ﺍﺯ ﯾﮏ ﻟﻮﻟﻪ ﺭﺍ ﻣﺤﺎﺳﺒﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﯾﺎ ﻣﺜﻼ ﺩﺑﯽ ﮔﺬﺭﻧﺪﻩ ﺍﺯ ﻓﻼﻥ ﺟﺎ؟ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻓﮑﺮ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﭼﯿﺰﯼ ﺗﻮﯼ ِ ﺳﺮﻡ ﺗﺮﮐﯿﺪ، ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﭼﻪ ﻧﯿﺮﻭﯾﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﺩﺭ ﭘﯿﺶ ﺑُﺮﺩﻥ ِ ﯾﮏ ﺩﯾﻮﺍﻧﮕﯽ، ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻓﮑﺮ ﺷﯿﺸﻪ ﯼ ﺍﺗﺎﻕ ﺣﺘﯽ ﺳﺰﺍﻭﺍﺭ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺗﺮﮎ ﺑﺨﻮﺭﺩ، ﺧﺎﻧﻪ ﯾﮏ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﻠﺮﺯﺩ ﻭ ﺍﮔﺮ ﮔﻨﺠﺸﮑﯽ ﺁﻥ ﺣﻮﺍﻟﯽ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺑﺎ ﺗﺮﺱ ﺑﺎﯾﺪ ﭘﺮ ﻣﯽ ﮐﺸﯿﺪ. ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺟﺎ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺁﺩﻡ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﻭﺭ ﺷﺪ . ﺁﺩﻣﯽ ﮐﻪ ﺑﻄﺎﻟﺖ ﻭ ﺭﻧﺞ ِ ﺁﻥ ﺳﺎﻟﻬﺎﺵ ﺟﻬﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﻮﺩ ﻣﭽﺎﻟﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ... ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺟﺰﻭﻩ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺭﯾﺨﺘﻢ ﺩﻭﺭ . ﺣﺘﯽ ﻧﺮﯾﺨﺘﻤﺸﺎﻥ ﺗﻮﯼ ِ ﺳﻄﻞ ﺯﺑﺎﻟﻪ ﯼ ِ ﺧﺎﻧﻪ، ﺧﯿﺎﻝ ﮐﺮﺩﻡ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﻓﺮﺻﺖ ﺑﺎﺯﮔﺮﺩﻧﺪ ﺗﻮﯼ ِ ﮐﺸﻮﻫﺎ، ﺑﺨﺰﻧﺪ ﺳﻤﺖ ِ ﺍﺗﺎﻕ. ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺭﯾﺨﺘﻢ ﺗﻮﯼ ِ ﯾﮏ ﮐﯿﺴﻪ ﻭ ﺑﺮﺩﻣﺸﺎﻥ ﺑﯿﺮﻭﻥ . ﺣﺘﯽ ﺗﺮﺩﯾﺪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺳﺮﮐﻮﭼﻪ ﯼ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺑﮕﺬﺍﺭﻣﺸﺎﻥ ﯾﺎ ﯾﮏ ﮐﻮﭼﻪ ﯼ ﺩﻭﺭﺗﺮ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﻨﻢ.
فکرم همهجا هست، ولی پیش خدا نیست
سجاده زردوز که محراب دعا نیست
گفتند سر سجده کجا رفته حواست؟
اندیشه سیال من ـ ای دوست ـ کجا نیست؟!
از شدت اخلاص من عالم شده حیران
تعریف نباشد، ابداً قصد ریا نیست!
از کمیتِ کار که هر روز سه وعده
از کیفیتش نیز همین بس که قضا نیست
یکذره فقط کُندتر از سرعت نور است
هر رکعتِ من حائز عنوان جهانیست!
این سجده سهو است؟ و یا رکعت آخر؟
چندیست که این حافظه در خدمت ما نیست
ای دلبر من! تا غم وام است و تورم
محراب به یاد خم ابروی شما نیست
بیدغدغه یک سجده راحت نتوان کرد
تا فکر من از قسط عقبمانده جدا نیست
هر سکه که دادند دوتا سکه گرفتند
گفتند که این بهره بانکیست، ربا نیست!
از بسکه پی نیموجب نان حلالیم
در سجده ما رونق اگر هست، صفا نیست
به به، چه نمازیست! همین است که گویند
راه شعرا دور ز راه عرفا نیست!
خانه دوست کجاست؟...
خانه دوست كجاست؟
در فلق بود كه پرسيد سوار
آسمان مكثي كرد
رهگذر شاخه نوري كه به لب داشت
ب تاریکی شنها بخشید
و ب انگشت نشان داد سپیداری و گفت:
نرسيده به درخت
كوچه باغي است كه از خواب خدا سبزتر است
و در آن عشق به اندازه پرهاي صداقت آبي است
ميروي تا ته آن كوچه
كه از پشت بلوغ سر به در مي آرد
پس به سمت گل تنهايي مي پيچي
دو قدم مانده به گل
پاي فواره جاويد اساطير زمين مي ماني
و تو را ترسي شفاف فرا مي گيرد
در صمیمیت سیال فضا، خش خشی میشنوی،
كودكي مي بيني
رفته از كاج بلندي بالا
جوجه بر مي دارد از لانه نور
و از او مي پرسي
خانه دوست كجاست؟
دیگه تصمیم گرفتم به جای این جوکای مسخره و کپی کردن از این ور و اون ور یکم فلسفی بحرفم!
هرکی پایه هست بیاد راجع به ایدئولوژی رفتارهای ساختار گرایانه از رهیافت های مدرن پوپولیستی در جوامع توسعه نیافته ی تاتوئست با رویکرد انتقادی مکتب فرانکفورت از دید روشن فکرهای بلشوییست ونئوکینزی ها و چپی های سوسیالیسم بحث کنیم!
پایه ها لایک کنن شروع کنیم! ^__^
شیرین است وقتی کسی را دوست داری و می خندد
و چشمانش به اندازه ی ِ یک خط باریک می شوند
و چال می افتد روی گونه اش و دندانهایش ردیف می شود
بین قاب قرمز لبانش ...
موهایش می ریزد در آغوش باد و در هم می پیچد خیال
و بوی زندگی که می ریزد روی نبض سیال ذهن ...
باران باشد و چشم هایی که دروغ نمی گویند.
که دوست داشتن فقط جمله نیست برای تمرین خط !
فکرم همه جا هست ولی پیش خدا نیست
سجاده ی زر دوز که محراب دعا نیست
گفتند سر سجده کجا رفته حواست؟
اندیشه سیال من ای دوست کجا نیست
از شدت اخلاص من عالم شده حیران
تعریف نباشد! ابداً قصد ریا نیست!
از کمیت کار که هر روز سه وعده
از کیفیتش نیز همین بس که قضا نیست
یک ذره فقط کندتر از سرعت نور است
هر رکعت من حائز عنوان جهانیست...
در این جای شعر رهبری فرمودند: بدهید در گینس ثبت اش کنند.
این سجده سهو است و یا رکعت آخر؟
چندیست که این حافظه در خدمت ما نیست
ای دلبر من تا غم وام است و تورم
محراب به یاد خم ابروی شما نیست!
بی دغدغه یک سجده راحت نتوان کرد
تا فکر من از قسط عقب مانده جدا نیست
هر سکه که دادند دو تا سکه گرفتند
گفتند که این بهره بانکیست ربا نیست
از بس که پی نیم وجب نان حلالیم
در سجده ما رونق اگر هست صفا نیست
گویند که گنجی ست به هر سجده، بیایید!
من رفتم و پیدا نشد ای دوست، نیا! نیست...
به به! چه نمازیست همین است که گویند
راه شعرا دور ز راه عرفا نیست...
( سعید طلایی در شب دیدار سالیانه شاعران با رهبر انقلاب 1393)